خیلی سخته آدم تو خونه خودشم راحت نباشه

انشاالله ازدواج کنی و شوهرت خیلی خوب باشه.واقعا تو ایران زن بودن عذاب بیش نیست.

ابروشونو همه جا برده بازم اونو دوستدارن ، اون عروسی کرد بچه داره الان دوسالم بعد عروسیش کلا اونجا بود ، یجوری که من بعد عقدم خونه گرفت شوهرم کلا دیگه اونجا نبودم  عروسیمم عین مهمون اومدن رفتن الان مامانم نمیدونه من چی دارم چی ندارم جاهاز حتی سیسمونیممم ندیده الان هشت ماهمه خونم نیومده دومی هم نامزده هفته ای یبار میرفتیم اونجا الان هفته ای یبارم دیگه نمیشه رفت اینقد مشکلات زیاد شده و حرفو حدیث از شهرستان پنیرو عسل گرفته بودن من شیش ماهم بود از اون به همه حتی خاله ام سهم داد اما به من نداد هر سری میرفتم میدیدم هنوز تو یخچالشه میگفتم لابد یادش رفته میده حتما مگه میشه یادش بره بار اخر رفتم دیدم تموم شده فهمیدم ن از قصد نداده به خالم گفتم ازش پرسیده بود گفته یادم رفته بدم این سریم  ترشی داشتن جلو چشم بود حتی سر شامم نیاورد  فقط بخاطر اینکه شوهرم نفمهه میرم صدامو درنمیارم وگرنه عمرا پامو بزارم اونجا

از چاله خودتو نندازی توچاه مراقب باش

انشاالله درست میشه عزیزم.

ولی لطفا انتخابت درست باشه و با دقت از چاله تو چاه نیوفتی

دلیلی برای تأسف وجود ندارد، بجای تأسف کاری را انجام دهید که شما را در دنیا و آخرت موفق کند.

موفقیت با تأسف ساخته نمی‌شود.

اره عزیزم  اونم چه پسرایی یکی از یکی گل تر خاک تو سرشون هیچ کدوم سرشون به تنشون نمی ارزه من خودم خرج خودمو درمیاوردم مجرد بودم از 15سالگیم کار میکردم ، عروسم که بزرگه معروف بوده تو شهرشون باهمه بوده مطلقم بوده کوچیکه بچه ام گذاشته طلاق گرفته یه دختر هشت ساله رو ول کرده اومده  فکر کن درستو حسابی بودن چی میشد دوستدارن بدبختی منو بچشم ببینن بهم محبت کنن  وقتی ازشون بالا تر باشی بهت حسادت میکنن حسادتشونو اینحوری بروز میدن من هیچ کاری نکردما الکی قیافه میگیرن همه چیزشونو قایم میکنن درصورتی که شوهر.من خیلی مرد خوبیه براشون واقعا از جونو دل مایه میزاشت کم کم کشیدمش کنار الان سمت خونه اونا خونه خریدیم فقط خالم میدونه  بااونا رفتیم  اگه بدونن فکرکنم خون راه بیوفته خالم از مادرم بهتره یه روز موندم خونش  یه ساعت نزاشت من  دهنم بسته بمونه حتی میپرسید اب نمیخوای بنده خدا یه بچه شیر خوارم داره ،بهش گفتم برای زایماتم اون بیاد فقط سه روز پیشم بمونه اولاش بعدشم مادرشوهرم میاد

در نمیوفتم اونا منو ول نمیکنن چش ندارن زندگی منو ببینن همش پشتم حرف میزنن

اره بابا از خداشونه الان من زندگیم بهم بریزه فامیلای خود عروسه بهم گفتن که رفتن دعا گرفتن