2752
2734
عنوان

TA

| مشاهده متن کامل بحث + 6026 بازدید | 90 پست
بیتا جان کتابی که برای دانلود گذاشتم کتاب بازیهای اریک برن با ترجمه اسماعیل فصیحه. نمیدونم مترجم دیگه ای هم ترجمه کرده یا نه. این بخش هایی که تایپ کرم از کتاب تحلیل رفتار متقابل اثر یان استوارت و ترجمه بهمن دادگستره.

من از دوستم پرسیدم مسافرت بود. اسم موسسه هست "فرا روان" ادرسش هم جمالزاده است. شمارشو الان نداشت وقتی اومد ازش میگیرم. استادشون تا اونجایی که میدونم فامیلش آقای سیفیه. دوست صمیمی هادی ابراهیمیه (مترجم).
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.
سلام مایای فهیم و مهربون. ممنون از توجه و تلاشت برای پربار کردن این تاپیک.
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



یک کتاب برای"دوست قدیمی شما "معرفی می کنم امیدوارم بخوانی واستفاده کنی .وقتی قسمتی از تاپیک "راهنمایی می خواهم برای پاسخ دادن به مدیرم "را خواندم متوجه شدم این کتاب می تواند به شما کمک کند .کتاب به زبان خیلی ساده نوشته شده وکاملا کار بردی است .
به او گفته شد : " وارد بهشت شو " . گفت: "ای کاش قوم من می دانستند"
2731
نام کتاب "سر رشته زندگی را بدست بگیرید " اثر "دکتر وین دبلیو دایر "ترجمه "مسعود خلدی "با مقدمه دکتر محمود ساعت چی ناشر "انتشارات بو علی "وعنوان فصل اول کتاب را برای اشنایی شما می گذارم "اعلام قربانی وبازیچه نبودن "خواندن این کتاب را به همه علاقمندان توصیه می کنم به خصوص کسانی که احساس می کنند در خیلی از موارد زندگی قربانی دیگران میشوند وهمیشه در برخورد با دیگران احساس با زنده بودن دارند خواندن وعمل کردن به دستورات این کتاب از شما انسان جدیدی میسازد که خود شما ودیگران را به تعجب وا می دارد .
به او گفته شد : " وارد بهشت شو " . گفت: "ای کاش قوم من می دانستند"
ویک کتاب دیگر باز برای همه وبخصوص "دوست قدیمی شما "بیایید تا باهم شادیهایمان را جستجو کنیم "اثر "پنلوپ راشیانف البته جون در حال حاضر این کتاب را ندارم نمی دانم نام مترجم ان چیست .ولی خواندن این کتاب را هم خیلی خیلی توصیه می کنم .این کتاب هم مثل کتاب قبلیست بسیار ساده روان وکاربردیست ودر مورد روان شناسی است ودستورات ان هم در مورد چطور قربانی نشوید وبازیچه نبودن است .محتوای کلی کتاب را نوشتم تاعنوان کتاب شما را به اشتباه نیندازد .توصیه خیلی زیاد من برای کسانیست که دوست ندارند تحت سلطه دیگران باشند حتی عزیز ترین کسانشان ومایلند درست زندگی کنند شاد ورها از بازیهای دیگران .
به او گفته شد : " وارد بهشت شو " . گفت: "ای کاش قوم من می دانستند"
بیتا هی تحریک میشم برم سراغ این کتابا ولی متاسفانه تو همین دوره ای که میرم فهمیدم که من سوق دهنده "به سختی تلاش کن" دارم برای همین تصمیم گرفتم از عطشی که به کتاب خوندن دارم کم کنم و صبر کنم تا تکلیف این کارای نیمه تمومی که دارم معلوم شه و پرونده هاشون رو کامل ببندم بعد برم سراغ کتابای جدید. ولی بد جوری قلقلک میشم برم ببینمشون. لطف میکنی ادامه بدی. شاید شما بهتر بتونی به دوست قدیمی و بقیه دوستان کمک کنی. رشتت روان شناسیه؟
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.
مایا جان رشته من روان شناسی نیست .کمی مطالعه دارم .کتاب بازیها ووضعیت اخر وماندن در وضعیت اخر کمی سنگین است وبرای کسانی که بیشتر با مباحث تحلیل رفتار متقابل اشنایند مناسب است .ولی دو کتاب دیگر که برای "یک دوست قدیمی معرفی کردم کاملا ساده وروان وکاربردیست .دوست دارم کمک کنم . ولی کسانی که تونت دنبال کمک می گردند بیشتر دنبال درد دل یا تایید خودشون هستند .وبازی "جرا این کار را نمی کنی ؟.......اره .اما "را اجرا میکنند .بیشترین کمکی که از دستم بر میاد ارام کردن وامید دادن برای حل مشکل وسپس توصیه برای رفتن پیش یک متخصص است .متاسفانه توی نت همه نوع کاربری هست با هر سطحی از اعتقاد وتفکر ودانش .وگاهی در پاسخ انها حرفی جز سلام ندارم .
به او گفته شد : " وارد بهشت شو " . گفت: "ای کاش قوم من می دانستند"
راست میگی بیتا جون. من بعضی کامنتای خودم رو تو این سایت نگاه میکنم میبینم تو این بازی گیر افتادم. فکر کنم بهتره به توصیه شما عمل کنم و این باز رو هم اینجا بنویسم. واقعا تو بعضی تاپیکا احساس میکنم اگه کلید حل مشکل رو هم دراری و به طرف بدی اون ازت نمیگیره. البته بگم من خودم هم تو زندگی واقعی بعضی وقتا اره اما رو بازی کردم. ولی اینجا بیشتر نقشم چرا این کارو نمیکنی بوده.

تصمیم دارم فردا این بازی رو بذارم.
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.
بیتا جون بسیاااااااااااار ممنونم. در اسرع وقت تهیه می کنم و کم کم می خونم.
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
لعنت بر شیطان... کلییییییییییییییی نوشتم. همه پرید... درد دل بود... موندم چه کلمه ای توش بود... ایشششششششششششش
مایا جونم دلم خیلی خیلی خیلی تنگه...
تنهام و خسته... اهدافم رو گم کردم... مثل فرزندی که مامانش رو گم می کنه و میشینه وسط راه زار میزنه...
یکی هم نیست بیاد بغلم کنه و بهم احساس امنیت بده... دق دارم می کنم و هیچ کس نمی فهمه... دلم یک شونه می خواد که سرم رو بذارم روش و گریه کنم.
کمتر کسی حالم رو می فهمه...
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
بیرون بودم... خیاط قدیمی مون رو دیدم که چند سال پیش براش پارچه می بردیم برای دوختن...
بدجوری نگاهم می کرد... کاملا از نگاهش فهمیدم... خیلی لاغر و شکسته شدم... نمیدونید برای یک زن که در اوج جوونی بیوه و مطلقه شده... نه شوهری داره و نه بچه ای... چقدر انتقال پیدا کردن این حس دردناکه...
خدا شاهده من با اینکه به لطف خدا از زیبایی نرمال و عادی برخوردارم هیییییییییییییچ وقت تو زندگیم ، ظاهر برام مهم نبوده نه در مورد خودم و نه دیگران... یعنی از این ادم هایی که تا یکی رو می بینند شروع می کنن به اسکن کردن ظاهرش از سر گرفته تا چشم و ابرو و قد و ببخشید سوراخ بینی و چاقی و لاغری و سن و شکسته بودن با نبودن میشه گفت بدم میاد و میومد... چون اینها برام در حاشیه بوده اند ... ولی
الان از دست رفتن جوونی ام برام خیلی مهم شده...
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
من حتی شاید خیلی خودم رو با کسی مقایسه نکنم... بلکه با خودم، با خودِ بالقوه ام که هیچ وقت بالفعل درنیومد... با خودم اگر شوهرم فقط نرمال بود( و نه ایده آل) مقایسه می کنم... با خودم اگر کلا ازدواج نمیکردم...
دلم می شکنه یک چیزایی رو میبینم... درسته شاید حساس شده ام ولی من از اول شاخک هام حساس بود... و برای همین در مورد رفتار با دیگران خیلی رعایت می کردم...
امروز یکی از همکارام که یک زمانی دوست بود ولی الان شاید بشه گفت بیشتر از یک همکار، پتانسیل نداره؛ واسه من رفته بر منبر وعظ...
داشتیم یک چیزی می خوردیم... بارها دیده بودم که وقتی جمعی چیزی می خوریم پشت سر اونی که زودتر ترک می کنه سفره( همون روزنامه خودمون!) رو غیبت می کنند که خورد و رفت...
من هم کاری داشتم و در عین حال اون مقداری که می خواستم خوردم...یکی از بچه ها هم رفت! میخواستم کمک کنم به جمع کردن و واقعا اونقدر فکرم درگیر بود که حواسم نبود بچه ها هنوز دارند می خورند یا نه!( باورش برای کشی که تو گیجی و خلا من نباشه مشکله)، خلاصه رفته بر منبر وعظ که هیچ وقت تا کسی سر سفره هست سفره رو جمع نکن! طرف بخواد هم می گه نمیخوام!
اونقدر بهم برخورد و دلم شکست که خدا می دونه... سردردم عود کرد...
یعنی من یه آدم با این سن اینو نمی فهمم! خیلی راحت میتونست بگه دارم می خورم... ما با هم رودربایستی نداریم...
به خدا اون یک لقمه ای که خوردم کوفتم شد...
حالا فکر می کنه چون خودش مادر دو تا بچه است و مدام مهمونی میره و مهمون میاد خونه اش، از من بهتر آداب مهمون داری رو می دونه و حق داره بهم آموزش بده...
دلم تنگه...
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز