پارسال ابان ماه شوهرم بخاطریحث خیلییییییی چرت وبی معنی که بخاطرخواهرش بود ازخونم بیرونم کرد و گفت باید توافقی طلاق بگیریم.اون شب چقدرالتماسش کردم که نه من طلاق نمیخام قول میدم همه چی درست شه گفت نه.تا۵صبح گریه میکردم صبح ساعت۸بزورمنوبرد خونه مامانم. خلاصه شکایت هامون شروع شد اون علیه من و من علیه اون. نفقه اینا..... همین دوروز پیش برگشت گفت من میخامت تروخدا طلاق نگیریم درحالیکه ازهمه چیم گذشتم ازمهریه نفقه. به حدی ازش زده شدم بودم. به بابام مامانم تهمت دزدی زده بود چه بی احترامی هایی که نکرده بود.باهم رفتیم درخاست طلاق توافقی دادیم واس مهروقت دادن الان پشیمون شده ولی یک ساله یادش نبودم دیگه نمیخامش