به اصرار شوهرم اومدیم بعد ۳ ماه خونشون یه شهر دیگس باردارم استراحت مطلق کمرم خیلی درد میگیره ولی شوهرم گفت حواسم بهت هست و هزار تا اینکار میکنم اونکار و اینا بالاخره برا اینکه ناراحت نشه قبول کردم بیام آخه انگار دلش شکست ..تو راه کلی میوه و تربار گرفتیم و شوهرم برا من کیک و آبمیوه گرفت که گشنم شد بخورم ..الان اومدیم خواهرشوهرم دوتا بچه داره یکی ۳ ساله یکی ۹ ماهه اصلن دست به سیاه و سفید نمیزنه الکی از صبح تا شب دور بچها پر میخوره هی برا بچش غذا میپزه ظرفش میریزه رو ظرفشویی
خو
مادرشوهرهه هم خودشو زده به کمر درد تکون نمیخوره حتی که یه لیوان بشوره توقع دارن من بشورم و براشون غذا اماده کنم ..منم صبح ظرفا شستم چون استراحت مطلق بودم افتادم رو جا از عصر تازه قرص ضد سقط خوردم کمی آروم شدم
خب تو هم بشین
شوهرم همینجور هوامو داره ..ولی از عصر باورتون نمیشه یه بار نیومدن تو اتاق بگن حالت چطوره باور کن اگه میمردم خبر نمیشدن 😐
وقتی میدونستی اینجورین‌اصلا نباید میرفتی باید به فکر خودتو بچه ی تو شکمت باشی .برگرد تا کار دست خودت ندادی.در ضمن شوهرت باید کاراتو انجام بده
چه لوس
شوهرمم واقعا پشیمون شد از اومدنمون و خیلی ناراحته ولی مجبوریم تا فردا عصر بمونیم نمیدونم منم بزنم بیخیالی مثل خودشون یا نه ...البته واقعا از کمر درد داشتم میمردم از عصر فقط یه خواهر شوهرم که زنداییمه اومد گفت چیزی نمیخای بهتری ..باورت میشه یه بار نیومده داخل اتاق بگه بهترته یا نه مادرشوهره
تشک بنداز بگو بدون تشک نمیتونم کمرم درد میاد
تو حال دراز بکش با تشک و به پلو یه بالش هم وسط پاهات بزار
بچه زود بدنیا میاد گرفتار میشی
نگاه نکن چه فکری میکنن
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
تاپیک های به روز شده
6 ثانیه پیش
8 ثانیه پیش
8 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
