اخه نميدونيد ك رابطه من راه دور بود چندين سال بواسطه تحصيل من و اون اقا
حدودا ٩/٨ ساله با هميم همش جنگ
اون هيچي از من نميفهمه جز ي صداي پشت تلفن
من همه جوره احساسم ثابت كردم ..
ولي چون حسم نميكنه .. اصلا براي اين احساس هم زياد كاري نميكنه
دائم ميگه نميزارم جايي بري تو تمام سختي هام با من بودي از دستت نميدم و فلان
اما ميفهمم وقتي ي دختر حضوري مياد تو زندگيش چطور من و ب راحتي فراموش ميكنه
حتي ادعا ميكنه ك چرت و پرت ميگم
اما نميشه انكار كرد ك
قك كن چندبن مدت يكيو حضوري ببيني وقت بگذروني و... معلومه بعش عادت ميكني و من هم فراموش ميكني
دارم ميسوزم
من ٨ سال. شب و روزم گذشتم
نميخوام از دست بدم