شوهر من هم ناراحتی اعصاب داشت وهمش بهونه میگرفت محبت نمیکرد اونوقتا به من نگفتن مریضه همش میگفتن صبر کن اون سختی کشیده خوب میشه بعدها میگفتن من مقصرم همش میگفت تورو گرفتم مادرم رو از تنهایی دربیارم منم مادرشرو دوست داشتم و۱۰ سال تویه اتاق زندگی کردم همش میگفت پول ندارم الان ۵ تا خونه داره همش میگم اینا از خونه دل من وحق من که ضایع شده خریده شده ۱۰ سال با مادرشوهر وخواهر شوهر تویه طبقه بودم وشکنجه شدم