خانم ها من ۴۱ ساله هستم کلا زندگی سختی داشتم چند وقتیه به آرامش رسیدم ولی یکسری مشکلات مالی هنوز دارم
حالا یه پسر ۵ ساله دارم که سر کوچکترین شیطنت سرش داد میزنم یا کتک!! با کوچکترین بهانه به همسرم فحش میدم! حتی حال ندارم ساده ترین کار خونه رو انجام بدم به خودم اصلا نمیرسم مگر موقع بیرون رفتن یه خورده ظاهرم رو مرتب کنم
مجرد که بودم فکر میکردم من بهترین مادر دنیا و مهربون ترین همسر دنیا میشم و خونم از تمیزی برق میزنه! و همش زنهای عصبی و شلخته رو توی دلم سرزنش میکردم ولی حالا خودم بدتر شدم!!!
بیشترین علت افسردگیم فکر میکنم مرگ ناگهانی مادر عزیزم بوده که با تمام سختی ها و آرزوهای مانده بر دل از دنیا رفت! وقتی من ۷ ماهه بار دار بودم هزار کیلومتر اومدم بر سر جنازه مادرم! وقتی یادم میافته که با وجود اشکها و مخالف ازدواج بودنم من هیچ توجهی نکردم و رفتم! و اینکه چند ماه قبل فوت کردنش بهم التماس میکرد دلش تنگ شده بیام ببینمش! ولی من بخاطر بارداری و سر و وضع نامناسبم نرفتم حالا هر دقیقه هر روز دارم بعد از ۵ سال از مرگش خودم هم می میرم و زنده میشم!! کسی زندگیش شبیه من بوده که نجات پیدا کرده باشه؟ انگیزه و هدفش مشخص شده باشه! میدونم بخاطر طفل معصومم باید قوی بشم ولی حس میکنم هر روز توی مرداب افسردگی دست و پا میزنم و فرو میرم😭
تمام حرفهای روان شناس ها رو بلدم ولی کو عمل؟ کو اون انگیزه؟؟ خیلی خستم😔