تو دوران عقدم همیشه مریض بودم
چون سنم کم بود و خیلی وابسته ی شوهرم بودم اونم ازم دور بود و فقط ماهی سه چهار روز میتونست کنارم باشه منم از غصه تند تند مریض میشدم
یه بار مادر شوهر پدرشوهرم اومدن خونمون و با یه حالت بذی ب بابام گفتن دخترتونو بدید ببریم یه چک آپ کامل ببینیم چشه همش مریضه
خیلی دلم شکست و فقط سپردم ب خدا واقعا راضی نبودم خار هم ب پلشون بره ولی دلمو خیلی سوزوندن
الان مادرشوهرم همیشه ی خدا تو مطب دکتره. جوری شده ک همه ی شهر ب مریضی و آه و ناله میشناسنش
انشاالله خدا شفاش بده من راضی نیستم مریض باشه فقط تعریف کردم ک بدونی زمین بدجور گرده