بخدا لرزم میگیره🤣ولی طرف مامانم یه منطقه زندگی کردن ک خیلی جن داشته البته الان نداره منم شوهرم فامیل مامانمه خانوادشون خیلی خاطره دارن تعریف کردم البته آدمای سن و سال دارشون وگرنه جوونا چیزی ندیدن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ی بار بدر بزرگمامانم ت صحرا رفتع بودن شکال بگیرن ک یهو جن میبینن نصف شب بوده میاد .پشت موهای جن میگیره و میگه باید موهات قیچی کنی و بهم بدی اونم ازترس صدا میزنه میان بهش میدن الان ماهم ارث بردیم و جنا با ما کاری ندارن این داستانم کاملا واقعی هست
من یه مدت خیلی دنبال این چیزا بودم واسه همین الان میترسم یه شب خواب بودم انگار شکممو فشار میدادن و حرف میزدن منم وحشتناک حالم بد بود انگار فشارم بالا پایین میشد چشام بسته بود یادمه هی میخواستم بلند شم مامانمو صدا بزنم اما حتی تکونم نخوردم بعد یهو انگار هیچی نشده بهوش ک اومدم کوبیده شده بودم رو میز تحریم مامانم بالاسرم بود تا دستمو گرفت بلندم کنه بی حال شدو از هوش رفت منم جیغ و گریه بابامو بیدار کردم حالا بماند تا صبح همه لامپا روشن و با قرآن خوابیدم مامانم صبح گفتم چی شه بوده گفت صدا گریت میومده ک میگفتی مامان مامان وقتی اومدم تو اتاقت سرپا بودی کنار میز یهو افتادی