2737
2734
عنوان

ميشه دلمو آروم كنين با جمله هاي آرامبخش خدايي😔

| مشاهده متن کامل بحث + 241 بازدید | 20 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

می‌خوام ماجرایی که برای نه سال پیش هست رو برات بگم 

دانشجوی شهری بودم که با شهر ما سه ساعت فاصله داشت همیشه بخاطر هزینه ها و امنیت با مینی بوس می‌رفتم ولی چون امتحان داشتم برای اینکه خسته نشم و صد البته بخاطر اینکه زود برسم و کمی توی خوابگاه استراحت کنم گفتم با سواری میرم 

دم دمای صبح بود بابام منو رسوند ترمینال سوار یکی از ماشین های سواری ترمینال شدم و بابام شماره پلاک رو یادداشت کرد

کرایه رو داد و روی صندلی جلو نشستم

گفتم حتما  پر میشه و حرکت میکنه همیشه اون موقع ها مسافر بود ولی اون روز ساعت شد چهار و نیم صبح و هنوز مسافر نیومد یه مینی بوس داشت مسافر میزد که حرکت کنه که دیگه نتونستم بیشتر بمونم امتحانم داشت دیر میشد معلوم نبود مینی بوس بعدی کی میخواد بیاد

پیاده شدم پولمو پس گرفتم و سوار مینی بوس شدم

توی دلم غر میزنم یعنی چی حالا یه بار میخواستم با سواری برم باید اینطور میشد؟ حالا نکنه دیر برسم 

توی راه مینی بوس چون کامل پر نکرده بود یک سره توقف داشت که مسافر بزنه بصورت خودکار هم که کللللا کند حرکت میکرد چون قدیمی بود و همه اینا باعث شد من دیر برسم به جلسه امتحان

کارت ورود به جلسه مو جا گذاشته بودم و در کمال ناباوری منو بدون کارت راه ندادن و مجبور شدم برم و دوباره پرینت بگیرم همه اینا باعث شد من فقط به نیم ساعت آخر امتحان برسم و برگه منو همراه بقیه ازم بگیرن و من اون امتحان رو که برای بیست خونده بودم افتادم

به شدت ناراحت بودم

میگفتم واقعا مسخره ست بدترین اتفاقی بود که میتونست بیفته این همه بدشانسی‌ توی یه روز نوبره چرا اون ماشین لعنتی پر نشد که من بتونم زود برسم چرا مینی بوس این همه توقف داشت چرا زودتر پیاده نشدم چرا قحطی مسافر اومد؟ چرا کارتمو یادم رفت میگفتم خدایا نمیشد اینطور نمیشد؟ این حق من که این همه تلاش کرده بودم نبود 

کلی اعصابم خرد بود نهار نخوردم شام نخوردم انقدر خودخوری کرده بود سیر بودم

شبش بابام زنگ زد

بهم گفت دخترم یه مسأله ای پیش اومده میخوام بهت بگم می‌ترسم ناراحت بشی یا بترسی 

گفتم نه بگو بابا نمی‌ترسم

گفت ماشینی که امروز قرار بود باهاش بری رو توی اخبار استانی نشون دادن که توی مسیر چپ کرده و راننده و مسافر جلویی که از قضا اونم دانشجو بود فوت شدن و بقیه تو کما هستن از روی شماره پلاکش شناختمش

بهم شوک وارد شد

یعنی چی

یعنی من الان باید زیر خاک می‌بودم؟ 

واقعا همه چیز میتونست امروز برای من تموم بشه و من الان مرده باشم؟

تازه اونجا فهمیدم من چقدددددر ناسپاسی کردم 

من چرااااا این همه نارضایتی نشون دادم؟ چرا این همه اعتراض کردم؟ خیر من در این بود که اون اتفاق ها پیش بیاد ولی من نمیدونستم و بهش معترض بودم 

بعد از اینکه فهمیدم دنیای من تغییر کرد

خیلی چیزها عوض شد و من فهمیدم باید راضی بود

 باید راضی بود به رضای خدا و صبور بود 

گاهی اوقات شانس به آدم رو می‌کنه و یکی پیدا میشه و بهت زنگ میزنه و بهت میگه و از حقایق پشت پرده سر در میاری ولی خییییلی اوقات همه چیز مثل یک راااز باقی میمونه و تا زمان مرگمون به چرایی اون مسأله پی نمی بریم

مشکل اینجاست که یادمون می‌ره خدا همه چیز رو کنار هم کنار هم کنار هم قرار میده و بهترین رو برامون رقم می‌زنه این وسط فقط ماییم که نمیدونیم و غر میزنیم 

هر کسی یک نابغه است ، اما اگر یک ماهی 🐟 را از روی توانایی اش در بالا رفتن از یک درخت 🌲 قضاوت کنیم آن ماهی تمام عمرش را با این باور زندگی خواهد کرد که یک احمق است
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   niهانیتاha  |  11 ساعت پیش
توسط   mahsa_ch_82  |  12 ساعت پیش