2737
2739

اینجا تو تاپیک قبلی بودن نمیدونم بقیرو چرا نمیتونم تگ کنم

@sssisiiiiii  
@zmina    ‍a
@sholeeeee   ee
 


13 سالم بود که خونمونو عوض کردیم و تو یه مجتمع ساکن شدیم


یه هفته از چیدن وسایلمون گذشت که من تصمیم گرفتم طبق عادت قبلی برم پایین خونمون چن تا دوست پیدا کنم


دیدم چند تا دختر هستن که دارن باهم حرف میزنن رفت خودمو چپوندم تو اکیپشون😂😂 )9 سال پیش(


یهو دیدم یه پسری داره داد میزنه: سارااااا مگه نگفتم به وسایلای نقاشیم دست نزنننننن؟😑


داداش دوستم بود


برگشتم نگاش کنم که یهو انگار یه برقی از پشتش درخشید😂😂


موهای بور و چشمای مشکیی😍😂 تیپ مورد علاقه ی من...

 مثل اینکه اونا منو پسندیده بود همون موقع ولی انقد به قول خودش سگ مغروره که رو نمیکرد😂


2 سال کج دار و مریز گذروندیم😂😂


تا اینکه من رفتم کلاس نقاشی رفتن همانا و دیدن مهرآیین )شوهرم( همانا😂😂


برای نقاشی نمیرفتم که 😂


میرفتم اونو ببینم


موقع برگشتن باید از یه جای خیلی سوت و کور و کثیف و خطرناک برمیگشتم حواسم نبود قلموهام افتاد تو جوب😂😂 خواستم برش دارم موش دیدم هول شدم خودمم افتادم😂

 اونم با  چند دقیقه فاصله پشتم داشت میومد که دید افتادم😂😂


شاید باورتون نشه ولی خندید و رد شد رفت😑😂


منم عصبانیییی


میخواستم جرش بدم


گفتم دارم برات😂😂


نتونستم براش داشته باشم ولی بعد از اون هوامو داشت


کلا نه خودش میومد جلو نه میذاشت کسی بیاد جلو اینو بعدا فهمیدم


حالا کجا باهم دوست شدیم...

 چهارشنبه سوری بود ماهم یه خرابه پشت مجتمعمون داشتیم


رفته بودیم اونجا داشتیم ترقه بازی میکردیم که محمد )یکی از دوستامون( یه ترقه زیر پای من ترکوند این ترکششم منم کولیییی😂😂😂


جیغغغغغغغ ) من جیغام خیلی بنفشه😂😂(


خودشو رسوند بعد دید چیزی نشده راشو گرفت رفت


همون شب دوباره داشتیم بطری بازی میکردیم که به من جرئت افتاد که ترقه روشن کنم و بزارم تو دستم بترکه. ..

 چشمتون روز بد نبینه یدونه مثلثی )اهل دلاش میدونن چی میگم😂😂( روشن کردم و نگه داشتم و یهو دیدم یکی زد زیر دستم این ترقه هه دقیقا بالای سر مادوتا ترکید😂😂😂


نگام کرد همونجا گفت دیگه حق نداری بلایی سرت بیاد😍 عاشقونه ترین حرفی که بهم زده همینه


اینو گفت و رفت خونشون😂😂

 فرداش اومد دم خونمون شانسسسس آوردم به بهونه ی پاکن خمیری اومد )کلاس میرفتیم باهم( و مامانم میشناختتش و گرنه همونجا سرم بالای دار بود 😂


بعد ازون شروع شد همش من به بهونه ی سارا خونه ی اونا بودم😂😂


همین شد که مامانش از من بدش اومد

 ما دوست بودیم این مدت


تقریبا 1 سال و نیم بعد محرم بود که یکی از همکارای بابام با پسرش اومدن هیئت پایین خونمون


منم خیلی امام حسینو دوس دارم و داشتم تو مراسمش چایی پخش میکردم که دیدم صدای دعوا میاد


دیدم بعله زده دهن مهن پسررو رو آورده پایین


خیلی بد بود و من باز کولی بازی در آوردم و جیغ جیغ کردم😂😂

 اینطور شد که کل محل فهمیدن مادوتا باهمیم


من اصلا مشکلی نداشتم ولی بعد از اون بابام دیگ از ته قلبش بهم لبخند نزد و تنها چیزی که منو خیلی اذیت میکنه اینه چون من عاشقققق بابامم امیدوارم یه روز ببخشتم

(یادم رفت بگم شوهرم 3 سال از بزرگتره)  

 گفت بزار سارا )خواهرشوهرم( کنکور بده که یه سال از من بزرگتر بود  بعدش میام خواستگاری


منم عجله ای نداشتم


کنکور داد و شد سال کنکور من منم گفتم سریع عقد میکنیم میریم خونه ی خودمون درس میخونم


و اما روز خواستگاری...

 )تیر94(


مامانشون با هزار خواهش و التماس مهرایین و سارا اومده بود


پدرشون ولی مشکلی نداشت


اومدن و بدون هیچ کلامی قبل چایی آوردن من شروع کرد که دختر شما هرزس همش خونه ی ما بود  معلوم نیست خونه ی چن نفر دیگه میرفته


من تو اشپزخونه شنیدم و خیلی ناراحت شدم خیلی


مامانمم خیلی بی زبونه بابام گفت شما حق نداری راجع به دختر من اینجوری حرف بزنی


اونم گفت دروغه مگه؟


و بابام یه نگاه مظلومانه ای به من انداخت که آرزو کردم ای کاش هیچ وقت دخترش نبودم

 جلسه ی اول به چایی آوردن منم نکشید و رفتن


و بعد اون دیگه مامانش نیومد


بعدش فهمیدم که از اول قصد داشته دخترخالشو براش بگیره


حدود شهریور بود فک کنم که رفتن خواستگاری دخترخالش و من انقد گریه کردم که معدم خونریزی کرد


اونم پاشو تو یه کفش کرده بود که فقط پریسا


اینجوری شد  که بزور  آذر 94 صیغه شدیم


بابامم تحت تاثیر مامانم گفت جهازنمیدیم


منم مهریم 20 تا گل رزه و یه دونه سکه

 عموی همسرم که اونم با خانوادشون قطع رابطس و فقط با عده ی کمی مثل مهرایین و اینا ارتباط داره گفت من میتونم یه خونه ی 50 متری تو ی محله ی ستارخان یه سال بهتون قرض بدم ولی بعد یک سال خودم اجارشو میخوام


خدا خیرش بده اینجوری خونه دار شدیم و یکی از دوستامم یه سری وسایل کهنه ی خونشونو دادن که فقط بگذرونیم



ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

اردیبهشت 95 عروسی کردیم

چه عروسی ای...


نه پول آتلیه داشتیم نه آرایشگاه نه لباس عروس


همشو خانواده ی دوستام و دوستام دادن


با 50 نفر از دوستامون عروسیمون جمع شد و بابامم فقط اومد امضا کرد و گفت خوشبخت بشی و رفت یه لبخندم نزد

حالا ما منبع درآمد نداریم


شوهرم 20 سالشه


من 18 و کنکوری😑 به زور درس خوندم )درسم خوب بود خداوکیلی الانم تدریس خصوصی میکنم تیزهوشان میرفتم( البته شبانه نرفتنمم داستان داشت


معماری دانشگاه آزاد قبول شدم


شوهرمم تو این مدت تو چن تا آموزشگاه موسیقی درس میداد و میگذروندیم ... تا اینکه تو این اوضاع دی 95 حامله شدم😑


طبیعی جلوگیری میکردیم ولی یه شب کان.م پاره شد و من هم همون شب و هم فرداش قرص اورژانسی 5 % خطا خوردم

یه ماه و نیم حدودا گذشت منم هم دانشگاه میرفتم هم یه عالمه هر روز پیاده روی میکردم خیلی هم سرماییم و چیز درست حسابی هم نمیپوشیدم و خیلی علاقه ی زیادی به آبلیمو و آبغوره پیدا کرده بودم😂

خداروشکر خالم اینارو بهمون داده بود

من فک میکردم عقب افتادن پریم بخاطر همین آبلیمو آبغوره هاست

دیگه 1 ماه و نیم گذشته بود رفتم بیبی چک 2000 تومنی خریدم و گذاشتم و 2 تا خط پررنگ افتاد

حالا منو میگی دارم سکته میکنم اینو کجای دلم بزارم ؟

ما خودمونم نمیتونیم جمع و جور کنیم

اونو چکارش کنیم؟

سریع رفتم آزمایش دادم برگشتنی هم زعفرون خریدم

کارم شده بود زعفرون خوردن تا شب فک کنم 3 بسته خوردم😂 ولی نیفتاد

یاد مامانم افتادم که میگفت زعفرون  زیاد بخوری کبدت رنگ میگیره😂 بهم میگفت که نخورم

یادش افتادم گریم گرفت گفتم کجایی که الان خیلی بهت نیاز دارم:(

فرداش رفتم آزمایشو گرفتم و + بود

زن زدم به مهرایین گفتم فقط سکوت کرد و گفت بزار شب میام خونه ببینم چیکار کنیم

اومد و تصمیم به سقط گرفتیم

حالا کجا بریم برای سقط.  مهرایین گفت یکی ازینایی که غیر قانونی سقط میکننو پیدا میکنه

منم همش یاد فیلم میم مثل مادر میفتادم و میترسیدم

به سارا (خواهرشوهرم) گفتم که قراره سقط کنم اونم به مادر شوهرم گفته بود

برای اولین بار اومدن خونمون و گفتن اگه بندازیدش خدا باهاتون قهر میکنه اینکارو نکنید قشنگ این جمله رو گفت ، گفت : نزارید ار اینی که هستید بدبخت تر بشید :/ من خیلی بهم برخورد ولی بازم خیلی باهاش خوب برخورد کردم و این اخرین باری بود که اومد

مامان بابامم فهمیدن ولی نیومدن

خاله هام (خداخیرشون بده) ماهی یه بار میومدن بهم سر میزدن

هفته 32 بودم که استراحت مطلق شدم

بیچاره مهرایین 1.5 ماه خودش کارای خونرو میکرد

خیلی روزای سختی بود خیلی

هفته ی 36 بودم که عموش همونی که خونه بهمون داده بود همسرم رو به عنوان نقشه بردار برد توی یه شرکت که درامد متوسطی داشت ولی خیلی بهتر از وضعیت قبلمون بود

از هفته ی 36 تا هفته ی 39 زنعموی شوهرم (زن همین عموشون) اومد پیشم ازم مواظبت کرد هنوزم مثل مادره برام خداخیرش بده❤

خودم زایمان طبیعی میخواستم لگنمم معاینه کرده بودن گفتن خوبه

(اینم بگم بعد از بارداری دیگ دانشگاه نرفتم)

1 مهر 96 ساعت 10 شب بود که یه دردایی احساس میکردم کم بود ولی ترسیدم نینی چیزیش بشه

من و شوشو و زنعمو رفتیم بیمارستان عرفان (پول بیمارستانو عموی همسرم داد) گفتن 2 سانت باز شدی منم اونقدی درد نداشتم

گفتم من میرم دوباره برمیگردم به مهرایین گفتم یه ذه تو خیابونا بگرد اگه مردم برای اخرین بار اینجاهارو دیده باشم 😂 حالا گریش گرفته بود😂 زنعمو هم هی میگفت انقد اذیتش نکن 😂

تا ساعت 2 تو خیابونا گشتیم و من دردم دیگه داشت زیاد میشد گفتم برگرد بیمارستان

رفتیم و گفتن 3 سانتی هنوز منم دنیا اوار شد رو سرم گفتم با این همه درد هنوز 3 سانت

خلاصه ادای اینایی که درد ندارنو دراوردم که نگران نشن شوشو و زنعمو

رفتم تو و گفتم نزارن کسی بیاد تو نمیخواستم درد کشیدنمو ببینن ساعت 4 کیسه ابمو پاره کردن

مامائه انقد چنگ زد تا بالاخره پاره شد میخواستم بگم خمیر بازی نیست که . خیلی بد بود

ساعت 5 دیگه درد امونمو برید ولی باز داد نمیزدم درخواست مسکنم نمیکردم😂

اومدن معاینه کردن گفتن 6 سانت

خداروشکر کردم و همون موقع آمپول فشار معروفو زدن

اصن انقد درد زیاد بود که هیچی نمیتونم راجع بهش بگم فقط خیلی بد بود

دیگ تحملمو از دست دادم و فقط به تخت مشت میکوبوندم و داد میزدم

ساعت 6 و نیم اومدن معاینه و گفتن فول شدی زور بزن

منم دیگ میخواستم تموم بشه هر چی زور داشتم زدم

بعد 5 تا زور گفتن پاشو بریم اتاق زایمان

و موقعی که سرش داشت میومد بیرون درد ناک ترین جاش بود

فک کنم بلند ترین جیغ عمرمو اونجا زدم انگار یه تیکه آتش داره از واژنت میاد بیرون

بعد سرش یه زور دیگ زدمو و بدنش مثل ماهی لیز خورد اومد بیرون

قشنگ ترین لحظه ی زندگیم اون لحظه ای بود که گذاشتنش تو بغلم

اصلا اون لحظه قابل توصیف با هیچی نیست 😍

یکم دیگ که زور زدم جفت اومد و راحت شدم

وزنش 3450 و دور سرش فک کنم 35 اینا




2728

اینا بود

6 تا هم بخیه خوردم خدارو شگر سر بخیه ها اذیت نشدم سشوار میگرفتم بعد هر دسشویی و تو آب نمک میشستم

بعد 19 روز افتادن

روز 3 ام مهرم مرخص شدیم هم من هم نینی

مادرشوهرم روز 2 م مهر اومد و بدون هیچ سلامی به ما فقط یه آویز وان یکاد بست به لباس بچم و رفت

دوستام اومدن ، خاله هام اومدن ولی مامانمینا نیومدن

بعد از به دنیا اومدن پسرم وضع مالیمون خیلی بهتر شد

یه خونه ی 70 متری نزدیک ستارخان اجاره کردیم و از خونه ی عمو رفتیم

خیلی برکت اورد پسرم😍 اسمشم بردیا عه  ❤

2 مهر امسال هم میشه 3 سالش

یه روزم همین چند وقت پیش مادرشوهرم زنگ زد گفت بیار پسرتو ببینم که تاپیکش هست تو تاپیکام خواستید بخونید ❤

2738
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز