خلاصه که مهدی هی بهم پیام میداد و روز به روز من یعنی همون موطلایی بیشتر عاشقش میشدگ تا اینکه یه روز بهم گفت من دوست دارم اگه برادرمم طلاقت بده من تو رو میگیرم حتی اگه خانوادم مخالفت کنن منم دلم لرزید و قبول کردم باهم بودیم تا اینکه یه روز که شوهدم خونه بود مهدی بهم پیام داد و شوهرم به رفتارای من شک کرده بود برای همین گوشیمو برداشت دید مهدی نوشته کجایی زندگیم؟شوهرم همونجا یکی خوابوند زیر گوشم و طلاقم داد و مهدی هم منو نگرفت .من مو طلایی نیستما خواشتم فقط تو دلتون نمونه یه داستان کامل بشنوید😂