از دیشب تا الان بیدارم و خون گریه کردم 😭تاپیک قبلم چه شوقی داشتم برا اومدنش ولی الان براش آرزوی مرگ میکنم دیشب با شوهرم بحثمون شد میگفت پدر و مادرش میگن طلاهای زهرا رو بفروشیم باهاش پس انداز کنیم یا زمین بخریم اولش فکر کردم داره شوخی میکنه بعد دیدم هی داره میگه زنگ بزن برم از مامانت بگیرمشون بدم بابام ببره بفروشنه بهم ریختم گفتم شما بیخود میکنین برا طلاهای من میشینن نقشه میکشین بخدا همینو گفتم 😭😭 پاشد کمربندش رو باز کرد از سر تا ناخون پام رو سیاه و کبود کرد که دیگه از زیر دستش از حال رفتم تا ولم کرد بعدم از خونه زد بیرون قلبم داره از درد منفجر میشه نمیتونم برم خونه بابام چون از ازدواجم هیچ کدومشون راضی نبودن خودم خواستمش منه احمق بهشون گفتم آگه نزارن باهاش ازدواج کنم خودمو میکشم بابام بهم گفت برو ولی پشیمون میشی روزی که پشیمون شدی حق نداری بیایی اینجا😭😭😭 حالا نمیدونم چیکار کنم از دیشب کارم شده گریه از بدن درد دارم میمیرم وقتی یادم میاد زیر دستش اونقدر زجه میزدم و آون بیشتر میزد قلبم منفجر میشه
یا خدا
برو شکایت کن سریع تا آثارش نرفته
دیگه جرعت نمیکنه سمتت بیاد
یا خداااا
کمربنددد
دختررر برو شکایتتت کنن برو پزشکک قانونی حداقل مدرک داشت باشیی ک زدتت
طلاهارم به هیچ عنوان ندی ب این نره غول
ببین خیلی اعصبانی شدم از دست شوهرت یعنی از زن کمتری الان نری کلانتری و ازش شکایت نکنی
😞😞نمیدونم حرفم نمیاد..... چه مرد بیشعور و عوضی ای واقعا
پاشو برو خونه بابات دیگه هیچ نظری ب صلاحت نیست
چه ادم حروم لقمه ای، تنها کاری که میتونی کنی اینکه طلاها رو بهش نده چون راه برگشتم که نداری
دستش بشکنه حرف بابات اینا هم زیاد جدی نبوده بهشون بگی حمایتت میکنن
برو کلانتری شکایت کن بعدش پزشک قانونی حتما مدرک جمع کن
تا حساب کار دستش بیاد کثافت عوضی
😔😔😔😔
بلندشوبروخونه بابات انوقت ناراحت بوده چیزی گفته طلاتونده سرمایته دستش چلاق شه خداخیرنده پدرومادری که زندگی بچشونه تلخ میکنن
کمربند 😐
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
