شب ۷واب دیدم الکی توخواب گریه کردم و.. به صدام بیدار شد ترسید گف چیشده ...؟؟؟؟من هی گریع کردم گفتم تمام تقصییره توعه باز گریه کردم گف بگو .گفتم خواب دیدم تو جمع نشیم فلان کس بارداره بعد از من پرسید عزیزم تو چی باردار نیسی؟؟؟مامانت زود گف نه این نازاست و بچش نمیشه پسرمو بدبخت کرده و پاشو یدونه زد توصورتم .باز گریه کردم😂😂
بچه هابرام دعامیکنید نا امیدنشم 😔😔😔
من تو دو ناهکی به مادر شوهرم نمیخواستم بگم شوهرم گفت بگو عیب نداره بعدش اون بنده خدا روم نشد بگم به کسی نگو گفتم شاید ناراحت بشه همچین چیزی بگم . بعدش اون بنده خدا از ذوقش به خواهر شورم گفت اونم به مادر شوهرش گفتکم کم پیچید همه فهمیدن😂😂😂 فقط خواجه حافظ شیراز نمی دونست. حالا خانواده خودم به جز مادرم و خواهرم دیگه هیچکس نمی دونست تا پنج ماهگیم😂😂
خب دیر تر هم بفهمن اشکال نداره ...من مجبور بودم زودتر بگم به خاطر پرهیز غذایی و نخوردن ممنوعه ها میگفتم بهتر بود تا به خاطر من یه سری ادویه هارو نریزن تو غذا هاشون اخه ما هر چند وقت یه بار میریم دیدنشون چند روز میمونیم. ادویه هایی مثل جوز هندی و زیره و اویشن و از این جور ادویه ها همیشه تو عذاشون میریزن اگر نمی گفتم ممکن بود خدای نکرده چیزی بشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
18 ثانیه پیش
18 ثانیه پیش
18 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
