سلام
بانوجان اونچه که میگم واقعا بی طرفانه اس و برای اینکه کمی تامل کنید
برداشت های من هست از صحبت های شما و تعریفتون از بقیه
شما دختر فهمیده ای هستی با احترام هستی اما مدام در حال سرزنش خودتی که چرا و چرا در گذشته اشتباهاتی داشتی بخصوص دوستی با همسرتون
و بخصوص که در زندگی همسرتون بدقلق بودن و شما بی تجربه جای اینکه شمشیرو بزارید زمین و سعی کنید اوضاع رو بهترکنید زره پوشیدین و به لاک دفاعی رفتین گاهی هم حمله متقابل
همسر شما شمارو دوست داره دلیل رفتارای بدش با شما و خوب بودن با بقیه رو بهتون میگم دلیل اینکه اجازه نمیده پیش مادرتون برید و یا رفت و امد داشته باشید دلیل اینکه نمیزاره ادامه تحصیل بدید با دوستاتون بگردید برید بیاد همه این ها دلیل داره
همسر شما میترسه میترسه شمارو از دست بده اعتمادبنفس ایشونم پایین برای همین شمارو میکوبه تا بالاتر نرید
اجازه نمیده پیش مادرتون برید مبادا ازش یادبگبرید که دوباره ازدواج کنید
اجازه نمیده تحصیل کنید چون میترسه راه رفتن رو یاد بگیرید
همه این ترس ها هم بخاطر این میبینه شما جنم و تواناییشو دارید که هرکاری انجام بدید
برام جالب بود که گفتید دانشگاه نرفتید اما درست مثل یه خانم تحصیل کرده حرف میزنید در حرفاتون نه بی ادبی دیدم نه پرخاشگری بی جا مشخص که بااینکه دانشگاه نرفتید کتاب زیاد خوندید