من با دیدن این عکس یاد خودم افتادم الانم اشکام میاد
چن وقت پیش که خیلی وضعمون خراب بود
یه روز خیلی خیلی گشنم بود و باردار بودم
از سونو میومدم
در یه خونه نشستم عجیب بوی غدا میومد
اینقد نشستم تا بوش رو بیشتر حس کنم
ولی تا خونه اشکام میومد
رفتم خونه نماز خوندم و گشنه خوابیدم
یکدفعه صدای زنگ خونمون اومد
دیدم یه فرد ناشناس یه ظرف غدا اورد بهم داد گفت نذریه
اینقد خوشحال شدم نماز شکر خوندم بعد خوردن
چن ماه بود گوشت نخورده بودیم
برنج خالی میخوردیم