خدا حفظشون کنه
متاسفانه مادرشوهرم خیلی ناامیده همیشه فقط از بیماری و پیری دم میزنه
کلی تدارک میبینم باهم بریم یه ساعت بشینیم بیرون یکم قدم بزنیم پاشو میزاره بیرون دم در دوساعت با صغری خانم حرف میزنه بعد میگه بنداز اینجا بساطتو به صغری خانمم بدیم
یا اژانس میگیرم میبرمش طبیعت جلوی خانومای جوونو میگیره میگه حجاب کن میری تو اتیش یا به خانوم دیگه میگه چرا میزاری بچه ت بیاد اینور مواظبش باش بچه داری هنر میخواد و... منم همه ش دود از کله م بلند میشه
میگه به شوهرمم نگم میدونه دعواش میکنه قسمم میده
بخدا دلم پوسید