مراقبه ها نه هیپنوتیزم
نشستم و یه کلمه ی بی معنی گفتم
اول که خیلی سر درد گرفتم پیشونیم درد گرفت
اما نکته جالبش اینجاس که یه سری افکار و خاطرات ناخوشایند اومد تو ذهنم
از عمق مغز اومد به سطح
و جالبترش این که تمامی خاطرات یه وجه مشترک داشتن همشون موقعیتایی بود که بهم توهین شده بود و ناکامی داشت مثلا تو بچگی گفتن تو زشتی تو خوب نیستی و..
من هیچ هدف خاصی نداشتم از انجامش چرا این خاطراتو دیدم؟ سردردش طبیعیه؟
چیا میدونید دیگه در مورد مراقبه
خیلی دلم میخواست بیشتر ادامه بدم ولی پشه ها نذاشتن 😂 انقد که رو دماغم نشستن