مدیر مدرسه دخترم تعریف میکرد که مادر یکی از دانش اموزای کلاس دومش گفته دخترم دیگه نمیخواد مدرسه بیاد
میگفت دختر رو اوردیم دفتر
دختره مثل ابر بهار گریه میکرده که نمیخوام مدرسه بیام
مدیرمون خودش دکتر روانشناسه
دوساعت با دختره تنها میشه و باهم نقاشی میکشن و بازی میکنن
از طریق روانشناسی فهمیده بوده که برای یه مدتی مادر دختره نمیتونسته دخترشو بیاره مدرسه
محض همین داییش با موتور می اوردتش
منتها داییه توی راه اذیت دختره میکرده
این طفلک هم تنها راه چاره رو نرفتن به مدرسه مبدونسته
فکرشو کن
دایی
عمو
پدربزرگ
و
پدر
من خیلی دیدم و شنیدم