یه دوست خوب دارم خیلی دوسش دارم و این ما رو دعوت کرد مهمونی خونش من خیلی خیلی خیلی دوست داشتم بریم و تو این چند ساله ازدواجم شوهرم نمیومد من برای راگول نوشتم بعد نامه رو پاره کردم انداختم آب روان چند بارم باهاش با صدای استاد برازنده مراقبه کردم شوهرم گفت بریم و رفتیم شکر خدا اینقدرررر خوش گذشت به هممون خواهرم باور نمیکرد میگفت باورم نمیشه شوهرت راضی شد بیاد