با سروصدای دم در ترسیدم رفتم پایین
(دختر عمم همسایمونه
خیلی دعواییه و سگش هم داشت پارس میکرد فک کردم باز اون با کسی دعواش شده!)
رفتم پایین دو تا خانم به شدت درگیر بودن
یکیشون به پلیس زنگ زد و اون یکی سوار ماشینش شد ک فرارکنه که اون یکی خانمه داد
این بیشرف دوست دختر شوهرمه ماشینشم شوهرم خریده
پیام هاشونو خودم دیدم ردشو زدم
میگفت باید از رو جنازم رد شی بذارم بری باید بمونی پلیس بیاد تو با شوهرم خوابیدی پدرتونو در میارم 🤦🏻♀️
اینقد حالش بد بود و لحظات سختی بود ک نگم
چون همه اقا بوذن رفتم گفتم باهاش درگیر نشو که خودتم به ضررت شه
گفت میای شهادت بدی به حرفاشو و این ک کتکم زد جلوتون؟
نتونستم رد کنم!
گفت میرم پاسگاه میام دنبالت
رفت و نیومد 😭
دعا کنیم خدا به دلش ارامش بده 😞
خیلی بفکرشم