2737
2739

سلام خوبید نماز روزهاتون قبول باشه  

من دوتا بچه دارم قبلنا خیلی اروم و با حوصله بودم   وقتی پسرم به دنیا اومد خیلی بهش میرسیدمو صبح تا شب باهاش بازی میکردم  اونم بچه ارومی بود اصلا گریه نمیکرد   فقط خیلی کنجکاو بود از نوزادیش   تا این که وقتی پسرم نه ماهش بود فهمیدم بازم باردارم  اصلا ناراحت نشدم خیلیم خوشحال شدم چون پسرم اروم بود فکر میکردم باهم بازی میکنن و خوب میشه براشون که کم کم بخاطر بارداری من یکم عصبی شدم  پسرم تازه شلوغیاش شروع میشد و منم بخاطر بارداری سختم میشد دنبالش باشم  و دعواش میکردم  و بعضی وقتا هم میزدمش     میخواستم از شیر بگیرمش ولی به هیچ وجه شیر خشک نمیخورد شیر گاو هم نمیخورد حتا هر جور طعم دهنده هم  اضافه هم میکردم ولی نمیخورد   ولی غذا خوب میخورد ولی شربت شیره انگور دوست داشت یکسره از اون  میریختم تو شیشه شیر و میخورد ولی تا اخر بارداریم از شیر نگرفتمش و همون طوری کم میخورد بازی میکرد بعد شیشه شیرش رو میگرفت دستش اون رو میخورد الان بقیشو زود میزارم

تا این که وقت زایمانم شد و رفتم بیمارستان نتونستم تنهاش بزارم خواهر شوهرمم بردم تو ماشین نگهش داره اخه باید میرفتم شهر دیگه  بهر حال رفتیم من رفتم اتاق عملو تا ظهر اوردنم بخش و شوهرمو و پسرم اومدن دیدمشون  

بچه تو تخت کوچیک بود ندیدش تا رفتن دوروزو من تو بیمارستان داشتم دیوونه میشدم اخه پسرم  به هیچ کس عادت نکرده بود اگه کسی خونمون بود نمیخوابید  یا جایی میرفتیم    به زور خوابونده بودنش وقتی اومدن دنبام بیمارستان انقدر باسوز گریه میکرد خودم گریه میکردم باهاش دخترم  رو مامانم گرفته بود بغلش زیر چادر تا نبینه اصلا ازم جدا نمیشد همون جوری با بخیه هام گرفتم بغلم اومدیم نشستیم تو ماشین  وقتی رسیدیم خونه دخترمو دید پتوش رو تشکش رو پرت کرد بچه افتاد زمین همش بهش میرسیدم حتا دباره بهش شیر میدادم   بهش تا حسودی نکنه    هر دوشون رو پوشک میکردم بدون کمک میرفتم حموم کسی نبود کمکم کنه دخترمو میزاشتم تو گهواره میبستم به پام پسرمو میبردم پیشم میشستمش  بعد میومدم دخترمو میبردم  اونم میشستم میاوردم هر دورو تند لباس میپوشوندم   همیشه خودم بعد حموم مریض میشددم گهوارو دورتا دور زیپ دوخته بودم توری زده بودم میبستم تا پسرم اذیتشش نکنه  همش دورش میگشت ولی دستش نمیرسید بهش وقتیم بیداربود از تاب اویزونش میکردم بیچاره رو میرفت میپرید دستش بهش نمیرسید  دخترمم فکر میکرد باهاش بازی میکنه پاهاشو تکون میداد میخندید    همش توجهمون رو میدادیم به پسرم هر جور وسایل براش میخریدیم باباش میبردش بیرون پارک  دخترم ولی خیلی بهش وابسته بود اون نبود خیلی گریه میکرد اولین کلمه هم گفت داداش

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

بعد که دخترم یکم بزرگتر شد هر چیزه کوچیکیم بخریم به هر دوشون میخریم  همیشه حواسم بود بینشون فرق نزاریم ولی پسرم از اول خیلی میزد دخترمو من خیلی مواظب بودم  ولی بعضی وقتا که خانواده شوهرم میدیدن میخندیدن  میگفتن بدجور میزنیا حتا وقتیم که نمیزد کسی رو میدیدن  از من میپرسیدن چطوری با بچها اینا باذوغ میگفتن پسره بدجور میزنه دختره رو   و پسرم بیشتر تشویق میشد  حتا برادر شوهرم بعضی وقتا میگفت تو نمیتونی ابجی رو بزنیا اینم بلند میشد میزد   منم سنم کم بود نمیتونستم محکم برخورد کنم میگفتم این کارو نکنید ولی زیاد توجه نمیکردن زیاد نمیرفتم خونشون ولی اونا میومدن  خیلی کم سر میزدن ولی اصلا کمکم نمیکردن    به همین منوال گزشته تا الان که پسرم شش و دخترم پنج سالشه  خیلی دعوا میکنن  هر چیزی بخوان باباشون میخره ولی فقط خرابکاری بلدن پسرم فقط یه پیچ ببینه یا سیم ببینه باز میکنه  هر چیز بخوان به من نمیگن خودشون میرن بالای کابینت برمیدارن هر چیزی رو هرجا قایم کنم براشون نشد نداره میرن برمیدارن غذا بخوان خودشون برمیدارن درو نبندم میرن خیابون هر چه قدر میگم از جلو در اون ور تر نرید ولی بازم میبینی قیبشون زده میرن خونه مادرم یا مغازه باباشون   باید یک سره حواسم بهشون باشه والا یه خطایی میکنن  یا فرار میکنن میرن بیرون انقدر دعواشون کردم  زدم یا واسشون جدول کارهای خوبو بد درست کردم  براشون جایزه گرفتم تنبه کردم   اصلا  درست بشو نیست تعثیر نداره فقط سر هر چیزی باهم دعوا میکنن و به بالا ترین صدا جیغ میکشن    حالا مشگل من به نظر خودم فقط اخلاق تنده خودمه شبا براشون قصه میگم از بچهایی که شیطون گولشون میزنه و شلوغ میکنن و مامانشون و عزیت میکنن بعد بچها به حرفشون گوش نمیدن و یه فرشته میاد کمکشون میکنه و بچهای خوبی میشن     ولی روز بعد باز شروع میشه من نمیتونم تحمل کنم تازگیا دیگه اصلا حوصلم نمیشه باهاشون تند حرف میزنم دیگه واقعا خسته شدم از دستشون   فکر میکنم اگه من مهربون باشمو باهاشون با محبت حرف بزنم خوب میشن ولی نمیتونم دعوا که میکننو همدیگرو میزنن دیگه کنترلمو از دست میدمو دعواشون میکنم   صبح که از خواب بیدار میشن شروع میکنن دعوا رو دیگه خسته شدم لطفا کمکم کنید که انقدر زود عکس العمل  نشون ندم نمیتونم یدفه میترکم اصلا دیگگه نمیتونم تحمل کنم بعد میفهمم که باید ارومتر بودم

2731

من مامانم میگه اون موقع ها اشتباه میکردم سر دعواهای شما حرص میخوردم برا شما مشغول شدن بود برا من فقط حرص 


بعد الان که من بزرگ شدم و دایی ام بچه دار شده و بچه اش تنهاس تا منو میبینه میگه بریم بازی زدنی 

اصلا خوشش میاد من بزنمش اونم منو بزنه 

من ازش ۱۰ سال بزرگترم ولی وقتی مثلا پام سر میخوره تو بازی می افتم کیف میکنه که تونسته منو پرت کنه زمین

2738
تموم شد لطفا راهنماییم کنید

بچه های منم خیلی همو میزدن  روز ای اول که داشتم خواهرشو شیر میدادم اسباب بازی پرت کرد خورد تو سر خواهرش اون قسمت نرم شروع کرد خون اومدن  هم خودمو زد هم اونو ترسیده بودم  ولی الان بزرگ شدن و باهم خوبن خدا رو شکر نگران نباش

عینن منو برادرمه  ولی میدونید اونا از این دعوا ها لذت میبرن براشون بازیه  و از نظر شما ا ...

عزیزم مشگلم اینه اعصابم نمیکشه تا این حد که میخوام سرمو بکوبم به دیوار  بدجور سر درد میگیرم   حتا بعضی وقتا میخوام خودمو بکشم بعد میگم من نباشم کی به اینا برسه بزرگشون کنه     من خودم هم  بچگگی خیلی با برادرم دعوا میکردم ولی اون شش سال از من بزرگتر بود و یکسره منو میزد  و من خیلی ناراحت میشدم که زورم بهش نمیرسه  ولی الان دوسش دارم خیلی  

عزیزم مشگلم اینه اعصابم نمیکشه تا این حد که میخوام سرمو بکوبم به دیوار  بدجور سر درد میگیرم &nb ...

اره سخته 

ولی این وسط خودتون عذاب میکشید 

من که ادم گنده ام الان تو خونه همش حوصلم سر میره 

اونا که دوتا بچه ان پر از انرژی 

نباید توقع داشت ساکت و حرف گوش کن باشن 

برن مدرسه راحت میشید 

بچه های منم خیلی همو میزدن  روز ای اول که داشتم خواهرشو شیر میدادم اسباب بازی پرت کرد خورد تو س ...

دیگه یکم بزرگ شدن دیگه میدونی عزیزم مشگل من اینه که نمیتونم بیخیال باشم هر کار میکنم باز عصبی میشم سر درد میکشم هر روز   

عزیزم کاملا میفهمم چی میگی بعضی وقتا بچه ها آدمو روانی میکنن واقعا اما باید خودتو کنترل کنی ب این فکر کن ک اونا دارن مراحل رشدشون رو طی میکنن و ب بازیشون میرسن و توالکی حرص میخوری.فقط مراقب کاراشون باش ک خطرناک نباشه همین و بس.درآرامش ب زندگیت و شوهرت برس

gilda._.sweet@🍰🍪🍩🥐🍫 پیج اینستای خودمه عشقای نی نی سایتی.لطفا حمایتمون کنین و با شیرینی های خوشمزه مون کام خودتونو شیرین کنید😋🥰😊ارسال به تمام نقاط 💃 کشور درون شهری رایگان💥💖      
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز