گفت میخام بیام خواستگاری و اینا البته دوست عموم بود با عموم صحبت کرد و بهش گفت ک میخاد بیاد خواستگاری منم وقتی ب این گفتم عصبی شد پاشد اومد اینجا و دعوای حسابی با این پسره
و هی تا می گفتم خاستگار دارم فک میکرد میخوام گولش بزنم میگفت من فعلا اوضاعم خوب نیس سربازی نرفتم هنوز و این حرفا
تا اینکه دیگه کلاس دهم یکی از خاستگارم جدی شد خیلی هم بش گفتم ولی فک میکرد من دارم مسخره میکنم و گولش میزنم
چقد تیکه تیکهههه 😑😑:-\
بچکووون
وقتی همرو نوشتی لایکم کن بیام بخونم
و دیگه همه چی اوکی شد و قرار شد من نامزد بشم خودشم باورش نمیشد وقتی از بقیه فهمید میگف من فک میکردم میخوای گولم بزنی آخه تو کوچیکی و این حرفا ولی خیلی دوسم داشت
خواهرش همکلاس دختر داییم بود ب دختر داییم میگف تو خونه هی دعوا را می ندازه تقصیر شماها باید زودتر میرفتین برای من خواستگاری و این حرفا
من نشون ک شدم دیگه خطمو شکوندم و سعی کردم فراموشش کنم و دیگه بهش فکر نکنم
تو دوران نامزدی دیدم یکی مرتب هی پیام میده اون موقع ی سال ازش می گذشت و من دیگ رفتم یازدهم
ی دختری بود دیدم هی پیام میده تورو خدا و فلان هی قسمم میداد ک من فلانیو دوس دارم یعنی دوس پسر دوران مجردی منو منم گفتم خب چ ربطی ب من داره میگه آخه اون میگ من فقط ی نفر تو قلبمه اونم اینه اگه میخوای فقط با تو دوس میشم منم زدم بلاکش کردم حوصلشو نداشتم
بعد اینکه من ازدواج کردم و اومدم خونه خودمون بعد ی مدت فهمیدم 😢دقیقا خونشون تو خیابون ماست ی ۷ تا خونه بالاتر
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
55 ثانیه پیش
57 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
