سلام حدود 4 سال پیش یک دوره شمع سازی گذاشتم . خانمی با اشتیاق زنگ زد و آدرس خواست . وقتی آدرس دادم گفت خیلی دوره معذرت میخوام من شیمی درمانی میشم و نمیتونم این مسافت را با اتوبوس بیام عاشق شمعم و دوست داشتم یاد بگیرم . دلم لرزید گفتم عیب نداره من میام خونه شما بهتون یاد میدم . روز جمعه بچه هارو گذاشتم و رفتم خونه فرحناز خانوم . تا حالا یک خانم سرطانی از نزدیک ندیده بودم ولی همان موقع برادر همسرم که مهندس جوانی بود در منزل من بخاطر سرطان مغز بستری بود .خلاصه وقتی خانم رو دیدم یک کلاه سیاه بافتنی تو له مرداد سرش بود. ناخنهاش سیاه شده بود و رنگ به چهره نداشت . وضعیت اقتصادیش خیلی بد بود و یک عالمه شمع نصفه و مصرف شده رنگارنگ جمع کرده بود تا با اونها بهش شمع سازی یاد بدم . روم نشد بگم با اینها نمیشه . هر طوری بود چند تا شمع ساختم و... بیشتر حرف میزد از تنهاییش میگفت و اینکه طلاق گرفته بود بچه هاش دانشجو بودن و ...خیلی جوان بود . من هزینه اون روز رو با اصرار ازش پذیرفتم و گفتم که هر جلسه فقط همون هزینه اون جلسه رو میگیرم اما دیگه ازش خبری نشد . آموزش فرش بافی را هم تازه تموم کرده بود یک فرش ابریشمی روی دار داشت که نخ صورتی چرکش تموم شده بود تکه نخش رو گرفتم اومدم مرکز قالیبافی براش تهیه کردم ولی هرچی زنگ زدم برنداشت . یک سال و نیم بعد منم یک بیمار سرطان سینه بودم .... ابتدای شیمی زنگ زدم بگم من اینطور.... اما گوشی رو برنداشت . امروز زنگ زدم پسرشون گفتن یکسال و نیم پیش به رحمت خدا رفته ..... خیلی شمع دوست داشت یک هو دلم خواست بخاطر ش صدها شمع روشن کنم . بخاطر کسی که فقط یک بعد از ظهر جمعه هم صحبت من بود . و در عین درد کشیدن داشت برای زندگی تلاش میکرد و میخواست چیزهای زیادی بیاموزد نمیدونم میشه براش امشب شمع روشن کنید .حتی برای 10 دقیقه ؟؟؟؟
خدایا ... خودت رو از من نگیر ...