مزخرف ترین چیزی که تو بچگی بهتون گفتن؟

اگر جلو کولر بخوابی مغزت یخ میزنه میمیری

تو نافت دست نکن یهو پاره میشه تمام دل و رودت میریزه بیرون این موردو تا چند وقت پیش فکر میکردم حقیقته که تازه مامانم بعد از اینهمه سال بهم گفت الکی میگفتم تو نافت دست نکنی فقط😐

😱😰😱

مامانم میگفت شورت نپوشی مثه فلانی ی زنه هست محلمون خیلی چاق بود ک ونت گنده میشه😑😑🤣🤣🤣

ایشالله ک بهتر میشی 

خیلی دلم میسوخت...

خیلی الانم یادم میاد ناراحت میشم

آفرین تو میتونی ایشالله یه خانم خشگل و خوش اخلاق قسمتتون شه✌😂😂😂😂😂😂

ماکارونی دیر بهم گفتی

زودتر می گفتی، برات می پختم

چون خیلی غذای پر کاری هست

حالا ساعت ۵ بعد ظهر گفته بودم

و تو ذهنم موند 

تا ازدواج

که فهمیدم الکیه

الهی عزیزم

تصورش هم وحشتناک و درداوره 

گاهی دلم میخواد نبخشمشون هم پدر هم مادر هم برادرام هم خواهرم هچیکدومشون رو نبخشم ک مسخره ام میکردن ولی بعد یادم میاد ک وقتی بزرگ شدم دیگه بهم این لقب رو نمیگن یا کمتر میشنوم و بخاطره کارایی ک برام کردن و اذیت کردنای من اوناهم میتونن منو نبخشن

یکی دیگه ام بگم خاله کوچیکم چون اونی فرم مدرسه امون قهوه ای بود و بعد مدرسه شدید خسته میشدم و خوابم عمیق میشد بهم میگفت خرس قهوه ای خیلی طول کشید که ننه ام کوبید دهنش و خیلی طول کشید که از دهن فامیل بیوفته...

ینی استرسی ک اون روز بهم وارد شد هیچوقت یادم نمیره تازه یادمه ب مامانم میکفتم طلاهاتم بیار(تو ذهن خودم میگفتم بعدا با پول طلاها بابا ی خونه دیگه بتونه بخره حداقل) بعد اون بندا خدا میگف بستنی خریدن طلا میخاد چیکار خخخخ اخرش بردمش بیرون ولی تا اخرشب همش منتظر بودم اتیش بگیره خونه

خونه مون مورچه زیاد داره 

دخترم بزور شلوار و شورت میکردم پاش بهش گفتم اگه شورت یا شلوار نپوشی 

مورچه ها میان ناز ت رو گاز میگیرنن یا میرن تو نازت

به قسمت خصوصی بدن ش میگه ناز🤣🤣🤣

من از تانک های جنگی خیلی میترسیدم همش منو میترسوندن که اگه نخوابی تانک میاد میبرنت اگه بری بیرون الان تانک هست و.ـــ کلا سواستفاده میکردن

خخخخ فدات گلم🌹❤ولی همش با خودم میگم اخه چطوری اون دروغو باور کررم واقعا خخخخ هنوز تو کف خنگیم موندم مک

تازه روزی که اومده بودن خواستگاری با خنده و طنز فراوان داشتن باهم تعریف میکردن باز اون روزووووو ....

ینی دلم میخواست سینی چایی بریزم رو پرشون ببینم خنده داره یانه ولی حیف که من شخصیت والایی دارم حیــــــــــف...  

نوه عمم خیلی خوشگله و یک سال ازم کوچیک تر وقتی بچه بودیم بهم میگفت تو خیلی خوبی من دوست دارم بزرگ بشم میام خواستگاریت اما من خر عاشق شدم و ازش یادم رفت کلا چند سال ندیدمش یعنی اصلا رفت و امد نداشتیم وقتی عمم مرد تو تشییع جنازه دیدمش خیلی شوک شدم