من یه بار گفتمش بیا کافه بستنی فروشی نمیام زشته
خیلییییی پولدارن خداییش
رفتیم کافه به بسم االله که وارد شد از همچی ایراد گرفت بعدم گفت من بابام بدش میاد نامزدمو بیارم اینجا نمیتونم دروغ بهش بگم.
حالا رفته بودیم کافه رستوران
منم داشتم خودمو اماده میکردم برای مهاجرت که این اومد
حالا بهم میگه تو رفتی اونجا مگه جه میخوای کنی من اینهمه درسم خوبه وفلان نمیرم تو جطور میخوای بری؟؟
خدامیدونه از استادای مشترکمون درموردش پرسیدم کسی درموردش تعریف چندانی نکرد
یه استادمم گفتم کلا قیدشو بزن این پسره بتون نمیخوره