توروخدا بگید چیکارکنم الان ی مدت طولانی نرفتم خونشون همش استرس دارم برم جلو اونا بهشون میگ دوستتون دارم ولی منو نه انگارنه انگار مادرشم دلم خیلی شکسته
اشکال نداره بچس
بهتره تازه
همیشه بذارش خونه اونا برو بیرون عشق و حال
ب کارات برس
راحته راحت
خب چون دورش شلوغه باهاش بازی میکنن خواهر زاده منم میومد خونه مون با گریه و زور میبردنش الانم که بزرگه همینجوره
کمتر ببرش
میدونم خیلیی سخته
ولی بهترین کاراینه که بیخیال باشی و سخت نگیری
اشکالی نداره ناراحت نشو.هنوز بچست متوجه نمیشه.بزرگ بشه خوب میشه
مثل جاری منی
جاری من مجبور شد ازساختمون پاشد رفت جای دیگه که بچش وابسته به بقیه نشه
اخی عزیزم.دیر به دیر میبینتشون بخاطر همینه
هیچ وقت هیچ وقت این حس زیبای محبت و عشق رو از وجودش نگیر
تو تمام دنیای اونی.مطمن باش
طبیعی هست خواهرزاده منم این شکلی هست.ولی مادرش آنقدر بهش توجه میکنه کمتر بهانه اینجا رو بگیره
سخت نگیر بچه است بزرگ تر که بشه خیلی داناتر می شه!!
پسر منم کلا عمه هاشو میبینه با اوناس با اونا میخابه با اونا پا میشه
چ اشکالی داره
من که مشکلی ندارم
بچه اس بابا بچه داداش منم میگه عمه رو بیشتر از مامامم دوست دارم چون واسش کیک و پیتزا درست میکنم و میذارم همکاری کنه خودش دو روز دیگه میفهمه مامانشنزدیک ترین ادم زندگیشه بچه خواهرم 5 سالش بود با گریه میرفت خونشون الان ک 12 سالشه چی بشه ک با مامانش بیاد خونه ما
برادرزاده منم همینجورع سه سالشه بزور میبرنش چون اینجا دورورش شلوغه بزرگتره راحتر بازی میکته
وای دقیقا مشکل من...من بچه ام یکسالشه عمه اشو می بینه منو نمیشناسه با اینکه باهاش کلی بازی می کنم...دنبالشون گریه می کنه
