همش میگفت نرو گفتم برو پیرینت پیامارو بگیر من بهم ثابت شه بهش دست نزدی
میگفت بخدا نمیتونمحرفای بدی زدم بخونی دیگه نمیمونی ولی قسم میخورد که دستشم بهش نخورده
برادرشوهرم افتاد به پامگفت من التماستو میکنم نرو
فکررشم نمیکردم بمونم ولی موندم
اومدیم خونه خودمون همش گریه میکرد
ازم خواست ببخشم