شوهرم شغلش آزاد بود و من خودم آرایشگرم تو یه شهر کوچیک زندگی میکنم درامد خودم بد نیست ولی شوهرم خیلی درامدش پایینه ..ما پارسال تصمیم گرفتیم که شوهرم برا استخدامیا بخونه شاید فرجی بشه این شوهر بدبخت منم نشست ۸ ماه خوند و من خرجی خونه و قسط وامو هزار هزینه دیگه رو میدادم ..هر استخدامی که میزدن تا رشته ی شوهرمو یه نفر بیشتر نمیخوان ..دیگه شوهرم پشیمون شد و رفت سراغ کار کناف و سقف کاذب یادش گرفت و شروع به کار کرد ولی باز چون شهرمون خیلی کوچیکه کار زیادی توش انجام نمیشه تصمیم گرفت دو ماه ازم دور باشه و بره شهر های دیگه که با خودم میگفتم چه زندگییه با یه بچه من تنها تو این شهر هیچ کسو هم ندارم پیشم خونوادمم ۱۰۰۰ کیلومتر ازم دورن ..تا اینکه یه روز یه استخدامی به شوهرم میخوره و خوب نیرو میخواستن آتش نشانی بود ..امتحانو داد و قبول شد بهش گفتم این امتحان عملی داره خیلی سخته دیگه کار نکن و بیا تمرین کن سه ماه تمرین کرد و ۱۵ کیلو وزن کم کرد تو این مدت من با سختی هم کار خونه رو میکردم هم کار مغازمو که درامدش کفاف خرج یه خونواده رو نمیداد ..از اون ور هم خونواده شوهرم زیاد حمایتمون نمیکردن با اینکه نزدیکمون بودن ..