حالا جاریم تولد دخترشه ک رفته شهرمادرش کرمان زنگ زده ب نامزدم گفته خانومتو نبر این هفته قم خودمون قم زندگی میکنیم
گفته نبر میخوام بیام تولد بگیرم
شوهرم ب من بیرون گفت منم گفتم حرفی ندارم ولی مادرت فکرنکنم دوس داشته باشه بمونم گفتم توخونه بگو ببینیم عکس العملش چیه
شوهرم سرسفره گفت مادرشوهره برگشته میگه من دخالتی ندارم ولی پسرعموت جون بود
از جاری کوچیکم حسابی حساب میبره
برگشته میگه مثلا اونا ب مادرشون بگن عموت بشنوه تولدی ناراحت میشه
منم ناراحت شدم خیلی