منم کوچیک بودم مشگل قلبی داشتم گفتن چون کوچیکه فعلا عمل نمیکنیم چن ماهی بستری بودم چون مشدی هم بودم،گاهی بابام منو میبرد حرم باهم میرفتیم پای پنجره دعا میخوند واسم
ی شب من خاب دیدم دوتا اقا لباس سبز اومدن تو خابم یکیش صورتش گرد بود یکی دراز
دست کشید رو سرم یکیشون
بعدش برا مامانم تعریف کردم،ابجیام گفتن همون شب سفره ابوالفضل انداخته بودن برام تو خونه
دگ مرخص شدم دکترم گف دگ نیازی ب عمل نیس،شفا پیدا کرده😍
کلاس سوم ابتدایی بودم