تا یه اتفاق خوب واسم میفته تا میام یه لبخند بزنم یه جوری زهرشو میریزه خوشش میاد اعصابمو خورد کنه کلا حسوده
الان من زن داداشم بارداره خیلی هم خوشحالم تا فهمید زنگ زده شوهرم پرش کرده تا گوشیو قطع کرده شوهرن برگشته میگه تو میخوای مادر بشی تو نمیتونی بچه بزرگ کنی عرضه نداری باید خودم مواظبش باشم😐😐😐منو میگی چشام گرد شد ببین چیا گفته اینم توپش پر شده
کلا سر هیچی تبریک نمیگه همیشه هم اصرار با اینکه ازم بزرگتره سنش ازم کمتر میزنه خوشگل تره باهوش تره خاص تره و منم باید از داداشش طلاق بگیرم
منم به خاطر شوهرم هیچی بهش نمیگم چون میدونم با شوهرم بحثم بشه خیلی خوشحال میشه
همیشه میگم کاش شوهر کنه دست از سر من برداره بره با طرف شوهرش مشغول بشه