بمیرم براتون که ما والدین دهه 50 یا 60 شماهارو درک نمی کنیم ولی خوب شما هم مارو غریبه می دونین بیایین باهامون درد دل کنین بخدا دوستتون داریم به زبون تلخمون نگاه نکنین خیرتونو می خواهیم
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
حالا که خودم مامان شدن میفهمم بیچاره اونا چه کشیدن تا من بزرگ بشم و چقددددر بخاطر بعضی کارهام نگران بودن
دکلمه ای از زبان خدا : منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم. تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟ تو راه بندگی طی کن عزیز من... خدایی خوب میدانم! طلب کن خالق خود را، بجو ما را... تو خواهی یافت. که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو. مگر کسی هم با خدایش قهر میگردد؟ هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تو را از درگهم راندم؟ که می ترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور، آن نامهربان معبود. این منم پروردگار مهربانت، خالقت. به نجوایی صدایم کن... بدان آغوش من باز است. قسم بر روز هنگامی که عالم را بگیرد نور، قسم بر اختران روشن اما دور : * رهایت من نخواهم کرد *✌🙏 اللهم صل علی محمد و آل محمد. ( من ivf کردم، اگه سوالی در موردش داشتین بپرسین کمک تون کنم )
توقعات بچگیم که براورده نشده هیچی اونا رو بخشیدم ولی الان ازشون یک توقع دارم به خودشون برسن هر چه بیشتر سلامت بمونن و سعی کنن ظاهر به روزتری داشته باشن و با زمونه پیش برن و در صدد توجیه اشتباهاتشون نباشن و فکر نکنن بهتر از ما بچه بزرگ کردن 😆
پدرم با من دوست نبود بزور گفت چادر سر کن سر کردم بعد چهار سال گفتم نمیخوام کلی ناراحت شد بزور میخواست سر کنم منم بهش اهمیت ندادم سر نکردم الانم خیلی راضی ام که حرفشو گوش نکردم اگه یه لیوان اب بهمون میداد توقع داشت به سازش برقصیم محبت پدرانه نبود اسمش معامله بود الانم فرسنگها ازش فاصله کرفتم نه دردش برام مهمه نه غمش چون دوستم نبود فقط زور میگفت اخرم خودش تنها شده چون هر کار میکنم کینه از دلم نمیره
بنظر من پدرو مادر باید بفهمن در قبال ما بچه ها خیلی مسئولن و تمام زندگیه ما با کارهایی ک اونا تا هیجده سالگی برامون انجام میدن مربوطه، من بیستو چهار سالمه و پدر مادرم هیچی بهم یاد ندادن هیچ آموزشی ندادن ک تو شرایط ها چ کاری بکنم ب غیراز فحش و دعوا،،....من خیلی زندگی سخت و بدی داشتم،الانم با نامزدم ب مشکل خوردم ...خیلی درد زیاد دارم کاش میشد همشونو برای یکی تعریف کنم مثه فیلما میمونه زندگیم...من از پدرو مادرا خواهش میکنم بچه نیارن اگه آوردن یک دنیا مسئولیت رو قبول کنن و برنامه ریزی کنن...الکی بچه نیارین تروخدا،...همیشه ب خواهرام میگم ،یکی از خواهرام حرفمو گوش کرده و الان دوتا بچه داره و میگه دیگه نمیارم بچه چون دیگه نمیتونم مسئولیتشو بپذیرم توانشو ندارم ...