اقا همونی ام ک گفتم طرف معروفه تو شهر کوچیک خودمون. خانندس.. یه زنی هم همخوان گروهشونه. خودش 22 زنه 32.. از بعد کنسرت ما کافه داریم دیدم زنه همش بهش زنگ میزنه و پیام میده و میاد کافه ساعت 11 شب تنها تازه میاد راجع به مشروب حرف میزنه و فقط یکمش شنیدم. . خیلی اعصابم خورد شد چیزی نگفتم فرداش دیدم یک ساعت تلفنی دارن حرف میزنن بیرون از کافه بعدش یهو گفت من الان میرم برمیگردم 1 ساعت رفت ساعت 11 شب.. 12 برگشت. از دوستش پرسیدن کجاست گفت پیش علیرضا.. جالب اینجاست دو ثانیه بعد علیرضا اومد گفت کجاست یعنی علیرضا هم دنبالش میگشت. بعد دیدم با زنه برگشتت تو کافه. شب دیگ بهش گفتم تمووووم. کلی قسم و ایه م یه کار خصوصی راجع به گروه بوده و نمیخواسیم علیرضا بفهمه. گفتم یه ساعت حرف میزدین تلفنی بس نبود؟ چرا نیومد تو کافه چرا تو رفتی گفت نمیخواست بیاد تو.. گفتم پس چرا بعدش اومد؟؟؟؟ گف مجبور شد. خلاصه من ک اصن باور نکردم. کلی منت کشید گفت بابا اصن بیا مستقیم بهش بگو با منی.گفتم نمیخوام. امروز باز زنه اومد. همین نیم پیش علیرضا هم بود. اینم اومدا به من میگه تو وایسا کافه من برم دور دور.باهاشون یعنی دیگ منفجر شدم گفتم دیگ ن قهری هست ن هیچی تمووووووم. حالا ولی شب هیج جا ندارم برم. دانشجو ام. بمونم پیش خودش باز خرم میکنه من زود خر میشم. برم نرم وای خدا.