من خیلی ناراحتم یعنی چقدرر ما با هم خوب بودیم اصلا احساس تنهایی نداشتم عید سیزده بدر یلدا همه مراسمی باهاشون بودم الآن احساس میکنم فقططط خودم بهشون تحمیل میکردم وگرنه یکبار میامدن در خونه سراغم میگرفتن
تازه من تو اون فضیه مقصر شناخته شدم پیش همشون یه آدم دروغگو بی گناه بودم خدا ازش نگذره
اون شب تا۴صبح گریه کردم فرداش تا شب صورتم وحشتناک شده بود هر کی میدید تعجب میکرد