آقا ما عقد بودیم مادرشوهره رفت مشهد وقتی برگشت ما اومدیم دیدنش یهو سه تا رو بالشتی از اینا که مثلا ۵ تاشو میدن ۵ تومن برا ما آورده بود منم اون موقع خر بودم عین این ندید بدیدا کلی تشکر کردم اومدم خونه مامانم گفت اینو آورده گفتم آره قشنگه اونم هیچی نگفتو منو با خوشبختیام رها کردو رفت حالا من بابام بالشتهای جهیزیه مو از این متری ۲۶ تومنیا گرفته بود پارچه مبلی بودن گرونترینش بود ،اون موقع،،، خلاصه داشتم یه روز سعی میکردم رو بالشت سوغاتیا رو بکشمشون رو یه بالشت که جر خورد رفت تا آخر منم مثل پت و مت هاج و واج بودم که مامانبزرگم اومد و وقتی فهمی اینا سوغاتیه که برا منه عروس آوردن مثلا یهو گفت مامانی من که همیشه بهترین سوغاتیا رو برا تو میارم یه مو قع غصه نخوریا اونجا بود که من از این خوشحالیه غیر قابل وصف بیرون اومدمو فهمیدم که چه چیزه بیخودی برام آوردن و کلی خجالت کشیدم بعدها که دقت کردم دیدم برا تازه عروس باید چیزهای شیک و گرون ببری و ما سالها بود که تو خانوادمون این کارو میکردیم ولی نمیدونم چرا من نفهمیدم ......کلی با احساساتم بازی شد هنوزم بهش فکر میکنم مردشورشونو ببرن عنتر دوزاریااا