بچه های من در انتظار کیک عکس صفحه 3

نیمارجونم

مدیر

عضویت: 1397/02/11

تعداد پست: 1074

ایا من در حق اینا ظلم میکنم🤔🤔

نشستن منتظر کیک 😂😂😂🤣🤣

زندگی نه ماندن است نه رسیدن زندگی سادگی یک رفتن است

1398/09/11

23:57

1409 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

لیلی_رز

عضویت: 1398/04/20

تعداد پست: 1819

ای جاااان😍😍😍😍

اون کوچولو رو😍😘😘

اینجا یه خانواده ی بزرگیم پس باهم مهربون باشیم و بی احترامی نکنیم😘

1398/09/11

23:58

10 نفر لایک کرده اند ...

شهرزاد_غصه_گو

عضویت: 1398/07/28

تعداد پست: 1086

واااااااای منکه مررررردم براشون

چه زندگی باحاااالی

خوش به حااااالت که این خوشگلا رو داری

خدا خودش حفظشون کنه

1398/09/11

23:58

82 نفر لایک کرده اند ...

مامان الهام

بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سنه

عضویت: 1397/02/30

تعداد پست: 5370

عززززیزم منم.بچه بودم میمردم برا کیک

انشالله همه جوونا خوشبخت بشن امین

1398/09/11

23:58

6 نفر لایک کرده اند ...

nastaran۳۲۱

عضویت: 1398/06/23

تعداد پست: 2593

ای جوووووووونم خداااااا 😍😍😍😍😍

1398/09/11

23:58

0 نفر لایک کرده اند ...

janikoo

عضویت: 1397/11/07

تعداد پست: 11530

اییی خدااااا فداشون بشم ....واااااااای منم بچه بودم مامانم سالی دوسالی ی باررررررر پیتزا میپخت خدایااااااا میشستیم پای فر تا اماده شه 😂😂😂😂

ی روز اینجا با دل شکسته رو تخت بیمارستان و خسته از دنیا نوشتم دلم روشنه ❤به زودی منم مادر میشم .👪 وووو الان مامان یه گل دختر بهارییم 🥰🥰همون که امید زندگیه منو باباشه ... دیدید گفتم دلم روشنه🤗😍😍😍😍

1398/09/11

23:58

46 نفر لایک کرده اند ...

khanomeaghaseyed

عضویت: 1397/04/10

تعداد پست: 19602

فقط اون وسطیه😍😍😍😍😍😄😄😄😄😄

عزیزم خدا حفظشون کنه

چه شجاعتی که سه‌تا آوردی واقعا آفرین👌👌👌👌👌👌

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ سوره بقره آیه ۱۸ ((لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ))

1398/09/11

23:58

38 نفر لایک کرده اند ...

بوی_بارون_

عضویت: 1398/04/03

تعداد پست: 3260

هزار ماشالله😍یه اسپند هم دود کن تا کیک حاضر شه

از آدم دروغــــگو نپرس چرا دروغ گفتـــی،چون بایه دروغ دیگـــه قانعت میکنه😊

1398/09/11

23:59

32 نفر لایک کرده اند ...

سپیدبرفی۱۳۷۹

عضویت: 1398/06/15

تعداد پست: 3483

ای جان وسطی دلموبرد😍😍😍😍😍

٩شهریور ٩٨بچموشش ماهه زایمان کردم و ازدست دادم😔ولی خدابعد٨ماه یه دختر خوشگل بهم داد😍باوجود واریکوسل شوهرم که نه دارویی مصرف میکنه نه عمل میکنه😡هردوبارم بایه باراقدام باردارشدم...تاخدانخادبرگ ازدرخت نمیفته☺️خدایاشکرت

1398/09/11

23:59

18 نفر لایک کرده اند ...

نیمارجونم

مدیر استارتر

عضویت: 1397/02/11

تعداد پست: 1074

3 تا بچه خیلی سخته نه؟

نه زیا باهم بزرگ میشن😂😂😂

زندگی نه ماندن است نه رسیدن زندگی سادگی یک رفتن است

1398/09/11

23:59

19 نفر لایک کرده اند ...

sariiiiiiiiii

عضویت: 1398/04/01

تعداد پست: 10072

منم با ۲۲ سال سن وقتی کیک داریم اینجوری میشینم پای فر 😂😂😂

خدایا شکرت به خاطر : ♡ زمین گردالی🌏، خانواده 👪، طبیعت🍃، یاد گرفتن و علم 📚، غذاهای خوش مزه 🍕، لباس ها👗، خوابیدن😴، رویاها🎈، خورشید 🌞، عشق💕، ماه و ستاره 🌒، خونه 🏡، تکنولوژی 💻، دوستا و آشناها 👭، لبخندهای خوشگل 😄 ... ! ♡

1398/09/11

23:59

53 نفر لایک کرده اند ...

sama6659

عضویت: 1398/07/09

تعداد پست: 4131

وای ماشالا بهشون فقط وسطی خخخخخخ

پدر،بی تکرارم!جاودانه بمان برایم😍😘

1398/09/11

23:59

8 نفر لایک کرده اند ...

shomalikija

عضویت: 1398/04/10

تعداد پست: 7883

هزارماشالا خداحفظشون کنه چه حس خوبی داره این تصویر❤

به نقل از آیت الله العظمی اراکی: زمانی در ایران هر جا آتش روشن میکردند مردم برای بردن زغال گداخته و روشن کردن کرسی، تنور یا منقل به آنجا میرفتند در ماه خداییِ محرم، در نزدیکی خانه یک زن بدکاره، هیئتی به پا شده بود. زن هم برای بردن آتش به محل رفت و سوال کرد زیر دیگتان روشن است؟ آتش میخواهم. گفتند بله برو بردار. زن سمت دیگ رفت، و دید آتش خاموش شده خم شد و به هیزمها فوت کرد. مقداری از خاکستر به چشمش پاشید اما ادامه داد تا جایی که هیزمها دوباره روشن شدند. همان اندازه که میخواست برداشت و رفت.اما...همان شب خوابی دید . او دید چند نفر به گردن،دستهاو پاهایش غل و زنجیر بسته و میبرند تا عذابش کنند و هرچه فریاد میزد شما را به خدا ولم کنید کسی گوش نمیداد . زن،بانویی دید که از دور به آنها نزدیک میشد. مأمورهای عذاب با دیدن بانو زنجیرها را رها کردند. بانوی بزرگوار ایستادند و فرمودند چرا میبردیش. گفتند چون بدکاره و فاسد است . بانو گفت نههه... او نگذاشت آش نذری مجلس حسینم خراب شود ... دیگ را روشن نگهداشت. او بخاطر حسینم چشمهایش اذیت شد بخاطر حسین من رهایش کنید ....زن با ترس بسیاری وحشت زده از خواب بیدار شد و مدام با گریه و زاری از حضرت مادر، زهرای اطهر علیهاالسلام، کمک میخواست تا یاریش کند برای پاکدامنی.او همان زن انگشت نمای شهر، توبه کرد و با یاری حضرت زنی مومنه شد تا جایی که هر زمان و هر کجا روضه ای برای حضرت ارباب به پا میشد دنبالش میرفتند و او را دعوت میکردند. و با اولین جمله روضه خوان " السلام علیک یا ابا عبدالله" زن به شدت گریه میکرد و شیون جانسوزش بلند میشد جون و زندگیم فدات یا حضرت حسین علیه السلام که در ❤ خدایی و رضای تو رضای پروردگارمه تو بحث کردن دانش و ادب مهمه

1398/09/11

23:59

15 نفر لایک کرده اند ...