من زمانیک بچه بودم خواب دیدم تو ی بیابون تاریک با دوتا از دوستام نشسته بودیم داشتیم گندما رو جدا می کردیم بعد یه زنه ک صورتش خونی بود چشم ابرو نداشت فقط خون بود یدفعه میاد پشت من میخابه بعد دوستام بهم اشاره میکنن من جیع میزنم میگم بلندشو بعد اون زنه باصدای ترسناک میگه بزار بخابم
خدایا بخاطر همه داشته ها ونداشته هایم شکر.