یه حال بدی دارم به خدا یه بار خواستیم بریم قم اونم به پیشنهاد شوهرم وبابام
ک شوهرم گفت مامانمم میارم من ومادشوهرو بچه ها تویه ماشین
وبابام وآبجیام وشوهراشون توماشین خودشون
بخدا یه اداهایی درآورد که نگو مثلا میرفتیم وضو بگیریم خودش تنهایی میرفت با من ومامانم وآبجیام قاطی نمیشد
یا بغل دست شوهدم میشست براش لقمه میگرفت به منو بچه داریم هم گیر میداد آبجیام میگفتن عمه چرا اینجوری میکنه اصلا فک نمیکردیم اینجوری باشه
البته خودمم شاخ درآورده بودم
یه بارم سرعین میخواستیم بریم بازم با مخالفتهای فراوون من مامانشو آورد گفتم یه بار بااینا بریم یه بارم با خونواده خودت اصلا من تنهایی دوس دارم
اونجاهم خیلی ادا درآورد الان که دارم مینویسم دستام میلرزه بازم صد رحمت به عمم امان از دست پدر شوهرم که خیلی اذیتم میکنه تو سفر