سر بی احترامی جاری بزرگم وهمش تداعی روزهای بد گذشته بود کله م داغ کرده بود از تهران تا کرمانشاه صورتم توهم هی میگفت نفسم عزیزم
تعریف میکرد منم همش کم محلی لقمه برام میگرفت مینداختم دور
خلاصه ی متلک بهش پروندم ودو تاسیلی زد در گوشم ودعوا لفظی
منم پشیمون شدم از کارم ب شدت
بعد رفت سرکار شب شیفت بود
صبحش زنگ زد گفت نفس عصبانیم حالش چطوره
منم زدم زیر گریه وگفتم ببخشی مقصر بودم خیلی خجالت کشیدم