2737
2739

تعارف نکنید شما بفرمایید

سبک زندگی خودت را داشته باش و از متفاوت بودن نترس و حتی اگرنتیجه اش تنهایی بود، بدان که تنهایی، بهتر از بودن در میان کسانی ست که تورا درصورتی دوست دارند که مانند آنها رفتارکنی.

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

2728

من مخم کار نمیکنه هیچ خاطره ای خاطرم نیست😬

سبک زندگی خودت را داشته باش و از متفاوت بودن نترس و حتی اگرنتیجه اش تنهایی بود، بدان که تنهایی، بهتر از بودن در میان کسانی ست که تورا درصورتی دوست دارند که مانند آنها رفتارکنی.

اولین باری که دستمو گرفت خاطره شادیه برام😶

داشتم ی چیزی تعریف میکردم، میگفتم "یهو بابام اومد" 

وسط حرفم دستمو گرفت 

گفتم "یه.. هوو اباموطس8نذسهمکذَس" 😐😐😐 زبونم گرفت 🤭

اولین بار بود خب دستمو می‌گرفت! 

2738

یادم اومد 

عروسی برادر بزرگم ک شاید اول ابتدایی بودم چ تیپ مزخرفی داشتم ی ژاکت بافتنی و دامن  روسریمم گرش کج بود کلا ی ادامسم تو دهنم  ی عینک گرد رو چشام (پ.ن :الکی گفتم چشام بد میبینه دکترم گول زدم از اونجا ک عینک خعلی دوس داشتم،داداش وسطیم روم اسم گذاشت میگفت بگی(ی برنامه کودکی اون سالا میداد ب اسم بگی ))😂وسط میرقصم😟 هر وقتم اون فیلمو میبینن برا من کلی میخندن😜😜😜😜

سبک زندگی خودت را داشته باش و از متفاوت بودن نترس و حتی اگرنتیجه اش تنهایی بود، بدان که تنهایی، بهتر از بودن در میان کسانی ست که تورا درصورتی دوست دارند که مانند آنها رفتارکنی.

دانشجو بودم سال دوم از خونه تا دانشگاه 60کیلومتر را ه بود که سرویس داشتیم یه روز یه خانم کنارم نشست ترم اول بود وهم رشته ای شروع به صحبت کرد از درس و دانشگاه و استادها یه استاد داشتیم خوشم نمیومد ازش برای این خانم تعریف کردم وگفتم بد درس میده خلاصه تا دانشگاه بد استاد را گفتم رسیدیم دانشگاه دوستم دید دارم با این خانم میام اومد جلو و از اون خانم جداشدم گفت با همسر دکتر ...اومدی اونجا فهمیدم زن همون استاد بود هی خواست وسط بحث از همسرش دفاع کنه من بهش اجازه ندادم بدبخت دیگه هیچی نگفت 😂ولی استادن دیگه خوش اخلاق شد

تو با خدای خود انداز کار و دلخوشدار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

منوشوهرم رفته بودیم املاک واسه دیدن خونه ٬رفتیم به ادرس املاکی کلیدو انداخت درو واکرد گفته بود تخلیه س درکه واشد دیدیم یه پیرمردو پیرزن وسط پذیرایی خوابیدن بنده خداها هاج و واج به ما نگاه میکردن املاکی زبونش بنداومده بود منو شوهرمم نمیتونستیم جلو خنده مونو بگیریم معلوم شد واحد بغلی بوده اشتباه اومدیم فقط اینکه چرا کلید دوتا واحدیکی بوده هیچوقت حالت چشاشون که ترسیده بودن یادم نمیره

بدترین حالت اینه که ازچشمت بیفته ولی ازدلت نه قشنگ سرویس میشی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687