بازم یک مثال میزنم برات
یک روزپسرم برده بودم پارک
خانوم مسنی اومدکنارم نشست
شروع به صحبت کردگفت نوه ام اوردیم پارک
گفت وقتی بچهابودن همه کاربراشون کردم
هرغذای اونهادوست داشتن گذاشتم
غذاکم بودنخوردم دادم به اونها
توزندگی ازخیلی ازحقوق خودم گذشتم
بچهابزرگ شدن ازدواج کردن ورفتن
من افسردگی گرفتم
گفتم من این همه بهشون رسیدم ازخودم گذشتم برای اینها حالا رفتن پس چی نصیب من شد
دیدم خیلیییی ضررکردم
این خانوم مسن بایک جمعی اشناشده ومیره کلاس مهارتهای زندگی
میگه اونجابهمون یاددادن خودتون دوست داشته باشید
همیشه اونچه که بچهاتون دوست دارن فراهم نکنید گاهی اونچه روکه خودتون دوست دارید باشه
مثلا بچهاتون مرغ دوست ندارن وشمااون غذارودوست دارید
نگیدچون اونهانمیخورن نزارم فلان غذارودوست دارن بزارم خودم مهم نیستم
یک روزم مرغ بزارید
هرکسی اعتراض کرد بگید این غذارومن دوست دارم به خاطرخودم که دوست داشتم گذاشتم
اگردوست داریدبخورید غذاهمین
نمیخواید برید برای خودتون تخم مرغ یانون پنیراماده کنیدبخورید
(نه اینکه اونم شمابریدبراشون تهیه کنید تاگشنه نمونناا)