بخدا بچمو کشتن برو تاپیک خاطره بارداریمو بخون بلاهایی تو بارداری سرم اوردن الهی به حق ۵ تن سر دختر گیس بریده اشون بیاد.من شوهرمو دوست دارم به خاطر اون تحمل کردم ولی واقعا دیگه دلم نمیکشه اعصابمنمیکشه بخدا امروز وقت روانپزشک دارم دوباره
دارم داروی اعصاب میخورم از دستشون فقطم ۲۳_۴ سالمه
الان این ۲۵ روز انقد ارامش داشتم فقط وقتایی که به شوهرم تو تل پیام میده اصلا رعشه میگیرممیترسم باز چیزی بگه.سری اخر خیلی اذیتم کردن باگریه رفتم خونه بابام وقتی براشونگفتمچیشده باورشوننمیشد میگفتن ما گفتیم تو خیلی خوشبختی.بس که به رو نیاورده بودم بابام فقط یه پیغوم به باباش داد گفت حاج اقا این رسمامانت داری نبود.ناموسمو فرستادم اونجا فکر کردم مردی ناموس سرت میشه اما الان چیزایی شنیدم که تو مخیله ام نمیگنجه گیسای دخترم سفید شده بس که قلبش نیش خورده.حواست باشه زمینگرده خودتم ناموس داری.
پدرشوهرم تاجره خیلیم سرشناسه وضعش خیلی توپه همین تک پسرم داره ولی چون منو گرفته بود برامون عروسیمنگرفتن خرید عروسیمحتی نکردن واسم.جهازمو بردمچیدم تنهایی حتی نیومون ببینن شوهرمماشینشو فروخت ۳۵ تومن خونه رهن کردیمبا بقیه اش پراید خرید از شرکتش انداختش بیرون الان کار نداره رو ماشینش کار میکنه.مامانم چمدونمو بست شوهرم ماشینشو گل زده بود بدون هیچ لباس عروس و سر و صدایی عین زنای بیوه که دومین باره ازدواج میکنن مامانم اب ریخت پشت سرم و همونجور رفتم خونه خودم.الهی خیر نبینن که روزگارمو سیاه کردن😢😔