یبار گول حرف یکی از اطرافم و خوردم(نمیشه گفت دوست)
سر از یه پارتی درآوردم ک تو ناکجا آباد بود
ب دلم شور افتاد
نمیدونستم چیکار کنم
هرچیم دنبال ماشین بودم ک برگردم تو اونجا هیچ ماشینی نبود
دیگ کم مونده بود بمیرم از درموندگی ک یهو داداشم زنگ زد ک دختر کجایی گفتم فلان جا یکم مکث کرد گفت نیام دنبالت
وااااااای اسی اگ بدونی چقدر خوشحال بودم
البته بماند ک بعد داداشم خفم کرد
ولی بهترین و خوش شانس ترین لحظه همون لحظه بود