قفسه ی کتاب هام رو باز حمت چیده بودم
یهو بعد از سه روز ریخت
کلا قفسه ی قدیمی بود و شل بود
من خواسته بودم که جدید بخرن اما بی توجهی کرده بودن
منم برای ریخته شدن کتابام و داغون شدن صحنه ی اتاقم نشستم گریه کردم
خیلی گریه کردم.... مادرم هم عصبانی شد بعدشم پدرم