من عاشق بچه هام.راستش خووهر زاده برادر زاده هام وقتی می اومدن خ مامان همش دنبال من بودن تو فامیل ب اینکه بچه ها منو دوست دارن معروف بودم و هستم دوسشون دارم چون دنیاشون پاکه ک لطیف...اما دیگه دارم مطمن میشم ک هرگز مادر نمیشم. .هشت سال گذشته و بعد س تا سقط دیگه حتی دکتر هم نمیرم میترسم برم وکتر و بهم بگه تخمک اهدایی من بچه خودم و میخوام البته بگم شوهرم اصلا راضی ب تخمک اهدایی و ای وی اف اینا نخواهد شد اگه ب طور طبیعی و بی زحمت بازدار شدم قبول میکنه ک بچه وار بشیم وگرنه میگه اصلا بچه نمیخوام..ولی من دلم میخواست مادر بشم هر روز ک میگذره ب خودم نهیب میزنم ک بس کن ب چیزی ک میدونی نمیرسی فکر نکن زندگیتو بکن اما تصور اینکه هزگز بچه کوچیک نازی من و مامان صدا نکنه غم دنیا رو ب دلم میاره ..هر شب خواب میبینم بچه ای مال خودم نیس بغلش کزدم و هر بار ب طریقی ازم میگیرننش..دیگه حتی از خدا هم نمیخوام ک مادر بشم چون اگه قرار بود مادر بشم یکی لز اون س باری ک سقط شد میموند...حتی اقدامم نمیکنم اقدام کنم ک چی بعد کلی امید و ارزو سقط بشه ک من بموتم ی دنیا درد😢😢😢😢