قسمت۲۵: لطفا لایک کنید ❤❤❤یک هفته ای ازاین ماجراگذشت که امیرامددنبالم گفت بیابریم خونمون کارت دارم
نمیتونستم مخالفت کنم وباهاش رفتم
توراه متوجه بوی گنددهنش شدم
معلوم بودمشروب مصرف کرده
ازتنهابودن باهاش میترسیدم
گفتم عمه خونست
خنده ی مسخره ای کردگفت اره منتظرعروس گلشه
ترجیح دادم حرفی نزنم که بخوادبهم تیکه بندازه
ولی باجوابش فهمیدم کسی خونه نیست
وقتی رسیدیم یه کم دیگه مشروب خورد
وبه طوروحشیانه ای بازباهام رابطه برقرارکرد
ازترسم هیچی نمیگفتم
امیرمست بودومیترسیدم کتکم بزنه
حالم اصلاخوب نبودازش متنفربودم مثل یه حیوان رفتارمیکرد
بعدازاینکه کارش تموم شده بالگدازروتخت پرتم کرد پایین وگفت بروگمشوهرزه
ازحرکتش هنگ بودم باورم نمیشدهمچین رفتار زشتی روکه درحدزنهای خیابونی بودباهام کرده باشه
ازاتاق امدم بیرون باگریه لباسهام روپوشیدم
گریه ام به هق هق تبدیل شده بود
رفتم تواتاق گفتم من روبرسون خونمون
گفت گورت روگم کن مگه من مسافرکشم
یانوکرت گمشوبیرون
دیگه تحمل رفتارش رونداشتم ازخونه زدم بیرون
انقدرحالم بدبودکه باصدای بلندتوخیابون گریه میکردم
ومتوجه نگاه های مردم به خودم میشدم
دست خودم نبودنمیتونستم خودم روکنترل کنم
امیریه ادم پست وعوضی بودکه فقط فکرعشق حال خودش بود
حتی میدونستم بامنشی کارخونه رابطه داره
میدونستم ازاعتمادشوهرعمه ام سواستفاده میکنه وفاکتورهای خریدروبیشترمیزنه
ولی جرات حرف زدن نداشتم
بدبختیه بزرگترم اینبودکه خانواده ام پشتم نبودن وحمایتم نمیکردن انگارهیچ کس من رونمیخواست
امیرهم من روبرای عذاب دادن وسواستفاده خودش میخواست
خیلی احساس تنهای وبی کسی میکردم
سوارتاکسی شدم وقتی پیاده شدم خودم رو
روبه روی ایستگاه اتوبوسی دیدم که اکثراباسهیل قرارمیذاشتم
پیاده شدم رفتم توایستگاه نشستم
هیچ کس بجزسهیل نمیتونست آرومم کنه
نمیدونم چی شدکه یه لحظه شماره اش روگرفتم
میخواستم فقط صداش روبشنوم
وقتی جواب داد
زدم زیرگریه وقطع کردم
سهیل فهمیده بودمنم
خودش زنگزددادمیزدچیشده؟کجایی؟
فقط تونستم باگربه بگم ایستگاه اتوبوس
خیلی طول نکشیدکه سهیل امددنبالم به زورسوار ماشینم کردوراه افتاد
کناریه دکه نگه داشت برام آب خرید
بعدرفتیم یه جای خلوت یکم بهم آب داداشکام روپاک کرد
گفت گریه نکن بگوچی شده
نمیدونستم چی بایدبهش بگم
دست وپاشکسته یه چیزهای براش تعریف کردم خیلی ناراحت شد
گفت تقصیرمنه خانوادت من روباهات دیدن
برات گرون تموم شد
سهیل گفت مااشتباه کردیم نبایدبه رابطمون ادامه میدادیم
گفتم دیگه هیچی برام مهم نیست
من روتنهانذارکسی روندارم
وبازرابطه ی ماشروع شد..