سلام دوستان من از صبح تمام کارو زندگیم و ول کردم نشستم میخونم تا اونجایی که امیر و ندا میخوان تنهایی برن خرید ولی وقتی میاد میبینه که زنعمو نداهم همراهشون و تو ماشین موقع خداحافظی صحبت میکنن
اعصابم خورررررد شد
آخرش چی شد
قدیما به بچه ها میگفتن بازیگوشی نکن🤨الان میگن گوشی بازی نکن😁🤣
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
چه پدر عوضی دم به دقیقه ازدواج بمیرم برای مرتضی ناراحت شدم من تازه داستان شروع کرده بودم ندا چرا ول ...
مرتضی ب خاطر تهدیدای پدرندا ی ماه بیخبر گذاشت رفت ندا هم بعد یکماه تو مراسم فوت خواهر بهار اونو دید مرتضیی بهش گفت ما بهم نمیرسیم مثل ی برادر پشتتم خوشبخت بشی ندا هم ب سختی گذاشتش کنار
سالها بگذشته از میلاد من🍁 کو یکی مردانه باشد یاد من. 🍁 من و تنهایی و یک شمع روشن.🍁 خدایا نکند باد بیاید😢