بیاید خاطره خنده دار براتون تعریف کنم
من بعد عروسیم انقد که روزا به فکر پختن غذا و اماده شدنش تا ساعت ۲که شوهرم میاد بودم که آی پخت خام نمونه یخ نکنه و اینا...
شباهم چون جام جدید بود خوابم نمیبرد
یه شب نزدیک ساعت۵ صبح از شدت بی خوابی هذیون میگفتم
شوهرمو بیدار کردم کفتم ما اینجا خوابیدیم نمیپزیم دیر میشه اماده نمیشیم پاشو بریم اون طرف بخوابیم
😂😂😂😂😂
شوهرم مات و مبهوت فقط منو نگاه میکرد