همسرم پسرخالم بود از بچگی باهم بزرگ شدیم و خیلی با هم بازی میکردیم ولی یه دفعه تا نوجون شدیم یهو تغییر کرد خیلی سرد جواب میداد. دیگه خونمون نمیومد. ولی با اونیکی دخترخاله هام خوب بود . من تو دلم میگفتم چقدر ازم بدش میاد که حتی سلامم به زور میده. اما یه نگاه های قایمکی خاصی داشت از اون نگاه ها که معنیش رو نمیشه فهمید.وقتی اومد خواستگاریم با خودم میگفتم حتما خانوادش زورش کردن. بعد از نامزدی که ازش پرسیدم میگفت از نوجونی دوستم داشته یه جورایی انگار خجالت میکشیده.گفتم لااقل یه چشمکی نگاه عاشقانه ای یه حرکتی میزدی دیگه